۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

از گفته ها

دنبال دیوان اشعار پژمان بختیاری هستم.اما پیدا نمیکنم.تقریبا به تمام کتاب فروشی های معتبر شهر سر زدم.اما نداشتن.فکر کنم باید از دست دوم فروشی ها تهیش کنم.حالا یکی دو تا جا دیگه سر میزنم،به چندتا از دوستام تو شهرهای دیگه هم میسپارم،اگه پیدا شد که خوشا به حالم.اگر هم نه که ما میمونیم و یه دیوان دست دوم.
داستان آشنایی من با اشعار پژمان مربوط میشه به اواخر تابستان پارسال فکر کنم.دقیق یادمم نیست الان.
داشتم یه برنامه گلها گوش میدادم که گوینده ی خانم این شعر رو میخونه:
» دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود…من بودم و او بود
می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود…من بودم و او بود
و‏ ….. «‏
خیلی قشنگ بود.خیلی شیوا،دلشین و صمیمی.خیلی به دلم نشست،مخصوصا اینکه تو برنامه گلها هم خونده شده بود و با اون موسیقی ناب و حال و هوایی که در آدم ایجاد میکنه.
خلاصه،یخورده از شعر یادم بود،‏با پرس و جو کردن از گوگل عزیز تمامش رو یافتم و بازنشر ( share ) هم کردم یجایی.خوب بود.
از همه بهتر یه شب،که حال خوشی بر ما بود و هوا و فضای شب و موسیقی و کلا همه چی رو به راه و نکو بود،یک دوست عزیزی پیشنهاد ما رو قبول کرد و حدود دم صبح بود که اون شعر رو با سدای گرم و دلنشینش برام خوند.
آخ که چه حالی داده بود.یعنی سداش فقط ساخته شده برای اینکه شعر بخونه و شنونده از این دنیا دور بشه…
این بود اولین آشنایی من با پژمان خان بزرگ.تا امسال که دوباره بهار شد و روزهای خوبی بر من گذشت و خلاصه همه چی دست به هم داد که دوباره یاد آن شعر و شاعرش بیفتم و کمی بیشتر جستجو کنم و با خاندن چند شعر دیگرش،بیشتر از پیش شیفته بشم.
حالا فعلا من ماندم و دلی پر از مهر و نیاز پژمان بختیاری.
تا ببنیم که چه شود.آیا به مقصود خاهم رسید یا اینکه ناکام خاهم ماند؟
.
.
.
به امید اینکه پست بعدی،با شعری باشه از کتاب صحبت شده،که برای خودم باشه.تازه،نو و دست نخورده…‏