۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

اسرار مِی‌پرستی

با خوش‌دلان مگویید اسرار مِی‌پرستی
کانان خبر ندارند از گریه‌های مستی

ساقی ز بار هستی بر لب رسید جانم
جامی بیار و ما را بستان ز چنگ هستی

شیخم به طعنه گفتا: دین تو چیست؟ گفتم:
گر کافرم ندانی،مستی و بت‌پرستی

خاکم که در بلندی بازی‌چه‌ی نسیمم
یاران رها کنیدم در تنگنای پستی

شرمم نمی‌دهد راه بر آستان وصلت
کز کوته‌آستینان ناید دراز دستی


.
.
( دیوان-169/70 )

۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

سفری که بازگشت ندارد

خاری ز گلستان جهان چیدم و رفتم
در دود دل سوخته پیچیدم و رفتم

نادیده و نشناخته چون اشک یتیمان
از دیده به نوک مژه غلتیدم و رفتم

نقش هنر مدعیان خواندم و دیدم
و آیینه‌ی صاحب‌نظران دیدم و رفتم

با عشق زبان‌باز سر عقل و خرد را
در مغلطه و سفسطه پیچیدم و رفتم

با کوشش بسیار ازین دفتر مغلوط
خواندم ورقی چند و نفهمیدم و رفتم

گفتم ز حکیمان ره این راز بپرسم
چون دیدمشان هیچ نپرسیدم و رفتم

اکنون که مهیای سفر گشته‌ام ای‌دوست
آن به که نگویم که چه‌ها دیدم و رفتم

افسانه چه‌خوانم؟ چو یکی کرمک شب‌تاب
لختی به لجن‌زار درخشیدم و رفتم

یارب تو مرا خواندی و خود راندی و من نیز
دامن ز جهان تو فراچیدم و رفتم

گفتم که چه بود راز ازل سرّ ابد چیست
پاسخ نشنیدم ز تو رنجیدم و رفتم

گفتی نخورد گندم و گفتی نخورم می
من هم چو پدر حرف تو نشنیدم و رفتم

بر مرگ من ای‌خلق بخندید که من نیز
در ماتمتان دیدم و خندیدم و رفتم





*در 24اردیبهشت1343 یک روز پیش از عمل جراحی در بیمارستان جاوید گفته شد به این امید که آخررین شعرم باشد غافل که باز هم و باز هم باید همان رنج را تحمل کنم.

.
.
( دیوان-143/44 )

۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

حقیقت

حق‌اندیشا! حقیقت چیست،دانی؟
شرابی کهنه،که‌ش پیمانه‌یی نیست

حکیمان واحدش خوانند و گویند:
تهی زین نقش واحد،خانه‌یی نیست

یکی جز است و اصل جمله،اجزاست
جز او شمعی،جز او پروانه‌یی نیست

تو خواهی وحدتش گو،خواه کثرت
حقیقت نیز جز افسانه‌یی نیست

.
.
( دیوان-469 )

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

تعصب

منطقی و منصف و آرام باش
راه تعصب مگزین رام باش

رایت جهل و منی افراختن
هم‌چو ستوران لگد انداختن

درخور انسان ادب‌دوست نیست
ور همه گویند که نیکوست نیست

با ادب خود ادب‌آموز باش
توشه‌ی فردای خود امروز باش


.
.
( دیوان-245 )

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

هوس

با این دل تنگ ار هوسی داشته باشیم
آن است که جا در قفسی داشته باشیم

ای آه سر از سینه‌ی افسرده برآور
شاید به جهان هم‌نفسی داشته باشیم

گر دانش و تقوی نبود شرط مقامات
دیگر چه غم ار پیش و پسی داشته باشیم

در دل هوس بی‌هوسی پخته‌ام ای چرخ
بگذار که ما هم هوسی داشته باشیم1
      
هم‌ناله مرغ حقم امروز که فردا
بر دامن حق دسترسی داشته باشیم

کام همه شیرین شود از شهد سعادت
گر شور به سر چون مگسی داشته باشیم

افسوس که حق‌گویی و حق‌جویی پژمان
نگذاشت به عالم که کسی داشته باشیم




1-تعلق روح بنده با شاعر عالی‌قدر امیری فیروزکوهی موجب شد که ایشان هم مضمون بیت بالا را در دو غزل به کار برند و از آنجا که دیوان بنده قبل از دیوان پر ارزش آن بزرگوار منتشر می‌شود تذکار آن را لازم دانستم زیرا که ایشان شعر مرا نشنیده بودند. اینک ابیات:
اگر ز عشق مراد دو کون می‌طلبند
                                     مرا ز عشق تمنای بی‌تمنایی‌ست
مراد ما ز دنیا کیمیای نامرادی بس
                                     ندارد خواهشی جز ترک خواهش مستمند من

.
.
( دیوان-152/53 )
( خاشاک-37 )