خاری ز گلستان جهان چیدم و رفتم
در دود دل سوخته پیچیدم و رفتم
در دود دل سوخته پیچیدم و رفتم
نادیده و نشناخته چون اشک یتیمان
از دیده به نوک مژه غلتیدم و رفتم
از دیده به نوک مژه غلتیدم و رفتم
نقش هنر مدعیان خواندم و دیدم
و آیینهی صاحبنظران دیدم و رفتم
و آیینهی صاحبنظران دیدم و رفتم
با عشق زبانباز سر عقل و خرد را
در مغلطه و سفسطه پیچیدم و رفتم
در مغلطه و سفسطه پیچیدم و رفتم
با کوشش بسیار ازین دفتر مغلوط
خواندم ورقی چند و نفهمیدم و رفتم
خواندم ورقی چند و نفهمیدم و رفتم
گفتم ز حکیمان ره این راز بپرسم
چون دیدمشان هیچ نپرسیدم و رفتم
چون دیدمشان هیچ نپرسیدم و رفتم
اکنون که مهیای سفر گشتهام ایدوست
آن به که نگویم که چهها دیدم و رفتم
آن به که نگویم که چهها دیدم و رفتم
افسانه چهخوانم؟ چو یکی کرمک شبتاب
لختی به لجنزار درخشیدم و رفتم
لختی به لجنزار درخشیدم و رفتم
یارب تو مرا خواندی و خود راندی و من نیز
دامن ز جهان تو فراچیدم و رفتم
دامن ز جهان تو فراچیدم و رفتم
گفتم که چه بود راز ازل سرّ ابد چیست
پاسخ نشنیدم ز تو رنجیدم و رفتم
پاسخ نشنیدم ز تو رنجیدم و رفتم
گفتی نخورد گندم و گفتی نخورم می
من هم چو پدر حرف تو نشنیدم و رفتم
من هم چو پدر حرف تو نشنیدم و رفتم
بر مرگ من ایخلق بخندید که من نیز
در ماتمتان دیدم و خندیدم و رفتم
در ماتمتان دیدم و خندیدم و رفتم
*در
24اردیبهشت1343 یک روز پیش از عمل جراحی در بیمارستان جاوید گفته شد به
این امید که آخررین شعرم باشد غافل که باز هم و باز هم باید همان رنج را
تحمل کنم.
.
.
( دیوان-143/44 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر