۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

گذشت

گذشت آنکه تو سر خیل دلبران بودی
خدای عشق من و شاه دختران بودی
 
گذشت آنکه ز درگاه خویش می‌راندی
مرا به تلخی و شیرین دیگران بودی
 
به غیر خاطره‌یی دل‌نواز باقی نیست
از آن زمان که تو سلطان دلبران بودی
 
هنوز عکس تو با من سخن کند زان روز
که شمع انجمن ماه منتظران بودی
 
چو فکر مردم نادان شدی دریغ آن روز
که دل‌فریب چو افکار شاعران بودی
 
ز سرگردانی خوبان روزگار مرنج
تو هم به عاشق دل‌خسته سرگران بودی
 
به روی خوب تو پیری ستم نمود آری
به حکم آنکه تو نیز از ستمگران بوددی
 
هنوز خانه‌ی دل وقف عشق توست بیا
که این خرابه همانن‌ست کاندر آن بودی


.
.
( دیواان-1800/81 )
( خاشاک-269 )


۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

اندرز

خوش این نکته را پیر انصار گفت
کش آویزه‌ی گوش باید چو در

 
که چون نعمت دهر پاینده نیست
به هیات مجوی و به تنها مخور


*          *          *

درخت حیله اگرچند بارور گردد
نباشدش بری آخر به جز پشیمانی

که بندگان خدا را فریب بتوان داد
ولیک خالق خود را فریفت نتوانی


.
.
( دیوان-404 )

۱۳۹۲ اسفند ۲۵, یکشنبه

ای مادر

ای مادر،ای فرشته که در زندگی نداشت
پیوند لطف و رشته‌ی مهرت گسستگی

مرهم‌گذار سینه‌ی مجروح من شدی
دست تو ور چه بود سراپات خستگی

با جزء جزء هستی این دل‌شکسته داشت
هر ذره از وجود تو صد گونه بستگی

منت خدای را که نمامدی که بنگری
فرزند خویش را تو،بدین سر شکستگی



.
.
( دیوان-451 )

۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

دیده گیر

به پیش‌گاه شیخ اجل سعدی



ای دل جهان و هرچه درو هست دیده گیر
خود را به ماورای طبیعت رسیده گیر

گر نیست آفرینش گیتی به کام تو
آن را چنان‌که خواهش توست آفریده گیر

افسانه‌ی وجود و معمای مرگ را
خوش‌خوش ز عارفان و حکیمان شنیده گیر

مانند کرم پیله فراگرد خویشتن
تاری ز خودنمایی و شهرت تنیده گیر

بار دگر تمدن سر برکشیده را
از وحشیان به آتش و خون درکشیده گیر

نی نی که زیر سایه‌ی نخل بلند صلح
فارغ ز جنگ و وحشت جنگ آرمیده گیر

هم‌چون گیاه هرزه درین بوم شورناک
صد ره به خاک رفته و صد ره دمیده گیر

چندین هزار سال درین کهنه‌ی خاک‌دان
البرز وش به دامن هستی لمیده گیر

وان‌گه به قهر ناخن پیری و بار عمر
رویی خراش‌دیده و پشتی خمیده گیر

در جستجوی آن‌چه نماند به دست کس
راهی دراز رفته و کفشی دریده گیر

خوش‌تر ز خمر عشق به جام وجود نیست
این باده را هم ای دل سرخوش چشیده گیر

و آخر به حسرتی عجب این آب و دانه را
در آشیان نهاده و مرغی پریده گیر

آن‌ دم که دیده بسته شد از روی زندگی
اشکی ز چشم کور طبیعت چکیده گیر

ور نیست این قصیده خوشایند طبع تو
آن را هم ای عزیز دلم ناشنیده گیر1





1334





1-در نسخه‌های نامعتبر دیوان شیخ اجل قطعه‌شعری مشتمل بر پانزده بیت موجود است که با این مطلع آغاز می‌گردد:
ای دل به کام خویشتن جهان را تو دیده گیر ...... در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر
ولی قطعه‌ی مزبور از اندیشه‌های غیر مادی خالی است و به احتمال قوی از حضرت شیخ نیست.

.
.
( دیوان-24/5 )
( خاشاک 239/40 )

۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

دلارامی که من دارم

نگردد یک نفس رامم،دلارامی که من دارم
نبیند روشنی از مهر و مه،شامی که من دارم

به هر ساعت،مرا دام تعلق،سخت‌تر گیرد
نگردد سست یک‌ دم،حلقه‌ی دامی که من دارم

مگر با مهر خود درمان کنی رنج مرا ورنه
کجا تسکین تواند یافت،آلامی که من دارم

ز رفتارت پریشانم،به کار خویش حیرانم
کجا خواهد کشید آخر،سرانجامی که من دارم

همه گل‌پیکران را خاص خود می‌خواستم،اما
جهان خندید بر اندیشه‌ی خامی که من دارم


.
.
( دیوان-127 )