گذشت آنکه تو سر خیل دلبران بودی
خدای عشق من و شاه دختران بودی
خدای عشق من و شاه دختران بودی
گذشت آنکه ز درگاه خویش میراندی
مرا به تلخی و شیرین دیگران بودی
مرا به تلخی و شیرین دیگران بودی
به غیر خاطرهیی دلنواز باقی نیست
از آن زمان که تو سلطان دلبران بودی
از آن زمان که تو سلطان دلبران بودی
هنوز عکس تو با من سخن کند زان روز
که شمع انجمن ماه منتظران بودی
که شمع انجمن ماه منتظران بودی
چو فکر مردم نادان شدی دریغ آن روز
که دلفریب چو افکار شاعران بودی
که دلفریب چو افکار شاعران بودی
ز سرگردانی خوبان روزگار مرنج
تو هم به عاشق دلخسته سرگران بودی
تو هم به عاشق دلخسته سرگران بودی
به روی خوب تو پیری ستم نمود آری
به حکم آنکه تو نیز از ستمگران بوددی
به حکم آنکه تو نیز از ستمگران بوددی
هنوز خانهی دل وقف عشق توست بیا
که این خرابه هماننست کاندر آن بودی
که این خرابه هماننست کاندر آن بودی
.
.
( دیواان-1800/81 )
( خاشاک-269 )