نگردد یک نفس رامم،دلارامی که من دارم
نبیند روشنی از مهر و مه،شامی که من دارم
نبیند روشنی از مهر و مه،شامی که من دارم
به هر ساعت،مرا دام تعلق،سختتر گیرد
نگردد سست یک دم،حلقهی دامی که من دارم
نگردد سست یک دم،حلقهی دامی که من دارم
مگر با مهر خود درمان کنی رنج مرا ورنه
کجا تسکین تواند یافت،آلامی که من دارم
کجا تسکین تواند یافت،آلامی که من دارم
ز رفتارت پریشانم،به کار خویش حیرانم
کجا خواهد کشید آخر،سرانجامی که من دارم
کجا خواهد کشید آخر،سرانجامی که من دارم
همه گلپیکران را خاص خود میخواستم،اما
جهان خندید بر اندیشهی خامی که من دارم
جهان خندید بر اندیشهی خامی که من دارم
.
.
( دیوان-127 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر