۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

دیده گیر

به پیش‌گاه شیخ اجل سعدی



ای دل جهان و هرچه درو هست دیده گیر
خود را به ماورای طبیعت رسیده گیر

گر نیست آفرینش گیتی به کام تو
آن را چنان‌که خواهش توست آفریده گیر

افسانه‌ی وجود و معمای مرگ را
خوش‌خوش ز عارفان و حکیمان شنیده گیر

مانند کرم پیله فراگرد خویشتن
تاری ز خودنمایی و شهرت تنیده گیر

بار دگر تمدن سر برکشیده را
از وحشیان به آتش و خون درکشیده گیر

نی نی که زیر سایه‌ی نخل بلند صلح
فارغ ز جنگ و وحشت جنگ آرمیده گیر

هم‌چون گیاه هرزه درین بوم شورناک
صد ره به خاک رفته و صد ره دمیده گیر

چندین هزار سال درین کهنه‌ی خاک‌دان
البرز وش به دامن هستی لمیده گیر

وان‌گه به قهر ناخن پیری و بار عمر
رویی خراش‌دیده و پشتی خمیده گیر

در جستجوی آن‌چه نماند به دست کس
راهی دراز رفته و کفشی دریده گیر

خوش‌تر ز خمر عشق به جام وجود نیست
این باده را هم ای دل سرخوش چشیده گیر

و آخر به حسرتی عجب این آب و دانه را
در آشیان نهاده و مرغی پریده گیر

آن‌ دم که دیده بسته شد از روی زندگی
اشکی ز چشم کور طبیعت چکیده گیر

ور نیست این قصیده خوشایند طبع تو
آن را هم ای عزیز دلم ناشنیده گیر1





1334





1-در نسخه‌های نامعتبر دیوان شیخ اجل قطعه‌شعری مشتمل بر پانزده بیت موجود است که با این مطلع آغاز می‌گردد:
ای دل به کام خویشتن جهان را تو دیده گیر ...... در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر
ولی قطعه‌ی مزبور از اندیشه‌های غیر مادی خالی است و به احتمال قوی از حضرت شیخ نیست.

.
.
( دیوان-24/5 )
( خاشاک 239/40 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر