شیوهی نامردمی بردی به کار،ای روزگار
راه بیدادی گزیدی آشکار،ای روزگار
راه بیدادی گزیدی آشکار،ای روزگار
خصم جان رادمردان بودهای تا بودهای
با همه ناپایداری پایدار،ای روزگار
با همه ناپایداری پایدار،ای روزگار
با بدان نیکی،به نیکان دشمنی،اینت هنر
ور جز این اینت شیوهیی باشد بیار،ای روزگار
ور جز این اینت شیوهیی باشد بیار،ای روزگار
تا به خون بیگناهان عالمی رنگین شود
رنگها بردی به کار ای نابکار،ای روزگار
رنگها بردی به کار ای نابکار،ای روزگار
مردمی آسوده دیدی با دیاری ارجمند
آتش افشاندی بر آن خلق و دیار،ای روزگار
آتش افشاندی بر آن خلق و دیار،ای روزگار
قصر عزت سرنگون شد اینت عزم،ای آسمان
شهر برلن غرف خون شد،اینت کار،ای روزگار
شهر برلن غرف خون شد،اینت کار،ای روزگار
ملتی کز علم و صنعت عالمی را داد جان
جان دهد از بهر نانی شرم دار،ای روزگار
جان دهد از بهر نانی شرم دار،ای روزگار
آنکه بیماران عالم را شفا دادی ز علم
مانده هم بیمار و هم بیماردار،ای روزگار
مانده هم بیمار و هم بیماردار،ای روزگار
در کنار دشمنان دوشیزگان ژرمنی
خون فشاندند از دو چشم اندر کنار،ای روزگار
خون فشاندند از دو چشم اندر کنار،ای روزگار
شیرمردان بیپناه و بیسلاحی ماندهاند
اشکریزان همچو طفلی شیرخوار،ای روزگار
اشکریزان همچو طفلی شیرخوار،ای روزگار
کشوری مانند مینو،تختگاهی چون عروس
مانده بر سوک عزیزان سوکوار،ای روزگار
مانده بر سوک عزیزان سوکوار،ای روزگار
از که نالم بر که نالم عدل کو انصاف کو
ای طبیعت ای خدا ای روزگار،ای روزگار
ای طبیعت ای خدا ای روزگار،ای روزگار
سوک مردان را سزد مردانه سرکردن ولی
ناله از دل سرکشد بیاختیار،ای روزگار
ناله از دل سرکشد بیاختیار،ای روزگار
کشته شد آن مرد و محو آن خلق و نابود آن دیار
الحذر ای چرخ گردان،زینهار،ای روزگار
الحذر ای چرخ گردان،زینهار،ای روزگار
.
.
( دیوان-23/4 )