۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

گریخته

من ز دست جهان گریخته‌ام
زین کهن خاک‌دان گریخته‌ام

چون ندارم سلاح رنگ و ریا
از نبرد جهان گریخته‌ام

زین مکان‌های پر فساد و نفاق
به درِ لامکان گریخته‌ام

بیم‌ناکم ز امتحان عمل
لاجرم ز امتحان گریخته‌ام

نه زیانم رسد به خلق،نه سود
که ز سود و زیان گریخته‌ام

نفریبند نشان و نام،مرا
که ز نام و نشان گریخته‌ام

آن شود شاه و این شود درویش
من از این هردوان گریخته‌ام

بر گمان ساخته‌ست کاخ وجود
من زکاخ گمان گریخته‌ام

آب و نان مایه‌ی اسارت ماست
کاین چنین ز آب و نان گریخته‌ام

چون زبان‌آوری نیارم خواست
از زبان‌آوران گریخته‌ام

رنگ‌ها دیده‌ام ز پیر و جوان
که ز پیر و جوان گریخته‌ام

لنگ‌لنگان ز تیر تهمت خلق
با قدی چون کمان گریخته‌ام

زین حریفان آهنین پنجه
با تن ناتوان گریخته‌ام

جز پلیدی در آشیانه نبود
زین پلید آشیان گریخته‌ام

نشوم رنجه از گزند زمان
کز زمین و زمان گریخته‌ام

چشم یاری ز آسمانم نیست
من خود از آسمان گریخته‌ام

شعر من ترجمان روح من است
هم ازین ترجمان گریخته‌ام

.
.
( دیوان-28 )
( خاشاک-128 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر