۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

پیدا شد

در شبستان دلم عشق «مهی» پیدا شد
نوری از روزن چشم سیهی پیدا شد

شب سیه‌سینه و من گمشده‌یی خسته‌دلم
برق عشقی بدرخشید و رهی پیدا شد

عشق چون خیمه بر افراشت به ویرانه‌ی دل
پرده‌ی خیمه فرا رفت و شهی پیدا شد

تا به سر منزل مقصود رسد رهرو عشق
رهی آسان ز گریبان چهی پیدا شد

دیدی ای دل که چو خاک در می‌خانه شدیم
سر بی‌ارزش ما را کلهی پیدا شد

سوخت سرمایه و از دولت تقوی بگذشت
طبع نوکیسه چو برگ گنهی پیدا شد

.
.
( دیوان-108 )

۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

گفتگوی ‌بی‌سخن

در کنار گلبنی پوشیده از گل صبح‌دم
با جوانی‌های دیرین گفت و گویی داشتم

غنچه یک دنیا تبسم گل جهانی خنده بود
من پریشان‌دل که نه رنگی نه بویی داشتم

چیزکی همچون جوانی داشتم یک‌چند و رفت
آنچه با او جست و خیز و های و هویی داشتم

عاشق مهر و صفای خویشتن بودم ولی
در هوای باوفایی جستجویی داشتم

شادمان بودم که با یاد جوانی‌های خویش
در خموشی گفتگو با ماهرویی داشتم

عشوه‌ی او شوق او دیدار او گفتار او
موج می‌زد گرد من گر آرزویی داشتم

.
.
( دیوان-448/49 )

۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

راز چیست

راز نه کار بد و شرم‌آورست
راز،دگر ننگ و خطا دیگرست

راز خود از خلق بباید نهفت
لیک نه رازی که نیاریش گفت

راز نهفتن گل من عیب نیست
بد بود آن راز که ناگفتنی‌ست

کانچه برد بار غم از جان ما
نیست جز آسایش وجدان ما

نغمه‌ی وجدان ز گلوی خداست
مرده‌دل آن‌ جان که ز وجدان جداست

.
.
( دیوان-238 )

۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

راز خود را پاس دار

تا به زبان‌ها نفتادست کار
راز خود از گوش جهان،گوش‌دار1

نام تو در پرده‌ی اسرار توست
پرده نگه دار،که این کار توست



1-گوش‌دار:حفظ کن

.
.
( دیوان-238 )

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

بهشت‌آفرین

تو،ای آخرین نقش رویای من
بهشت‌آفرین یار زیبای من

بنازم بدان پیکر آرا که ساخت
ترا قالب آرزوهای من

نشانده‌ست گویی ترا آسمان
ز پا تا به سر در سراپای من

به دنیا دگر باره دل بسته‌ام
که عشق تو پر کرده دنیای من

ز روی تو ای گلشن خرمی
پر از گل بود باغ رویای من

به چشم من آکنده از دلبری‌ست
جهان با تو ای عالم‌آرای من

ز امروز و فردای خود غافلم
که با توست امروز و فردای من



تهران 1322
.
.
( دیوان-156 )

۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

برابری مرد و زن

مردم چشم تو شد از خواب مست
لیک هنوزم سخنی با تو هست

دعوی مردی شده امروز مد
مد شده بس شیوه و این نیز شد

لیک مکن دعوی مردی مکن
ای همه گرمی ز تو،سردی مکن

زن نشود مرد ولی زین نبرد
نه زن زن گردد،نه مرد مرد

یک زن کامل زن شایسته‌نام1
به که دو صد مرد و همه ناتمام

چند کنی شکوه ازین نیستی
تازه اگر مرد شدی چیستی

مرد هیاهوگر و بانگ‌افکن است
نغمه‌ی موزون طبیعت زن است

از پی تعدیل هیاهوی او
جنس تو شد سنگ ترازوی او

کو چو دهد زهر تو دارو دهی
او چو زند زخم تو مرهم نهی

تا نفتد فتنه در این خانمان
دختر من مرد مشو زن بمان

مرد شدن سهل بود پیش من
لیک چه دشوار بود زن شدن

مقصد من تخطئه‌ی مرد نیست
فایده‌ی ما و تو بی‌ مرد چیست

گرچه بسی مرد شرانگیز هست
دختر خوبم زن بد نیز هست 2


1-نام:صفت
2-تفضیل مرد بر زن و ترجیح زن به مرد ..........افسانه است و عرصه‌ی دعوی در آن فراخ
آنان دو شاخه‌اند ز یک اصل و پر بَرست ..........بستان اجتماع ز پیوند این دو شاخ

.
.
( دیوان-256/57 )

۱۳۹۲ تیر ۳, دوشنبه

احتیاج

احتیاج ای برده‌ساز همت آزاد مردان1
احتیاج ای مدفن دل‌سرد عشق و آرزوها

احتیاج ای برق خرمن‌سوز استغنای مردم
احتیاج ای جبر هستی ای عدوی آبروها

تا به کی در سایه‌ی تاریک دیوار تمنی
لرز لرزان گوش بسپارم به شیرین‌گفت‌گوها

تا به کی باید به پیش چشم این ناجسته یابان
عمر طی گردد مرا در پیچ و تاب جست‌جوها

*          *          *

ای سعادت،ای سراب عیش،ای رویای شادی
ای تب حسرت که همچون روز محشر پایداری

خشک ماند دجله گر باران به کوهستان نبارد2
ای سرشک نامرادی از کدامین چشمه‌ساری

احتیاج ای خصم والا همتان ای برده‌پرور
از کدامین مرز و ارضی از چه شهری و دیاری

ای نیاز ای دشمن آزادی و آزاد مردان
تا به کی چون ره‌زنان بر اسب پیروزی سواری

ای سیاهی بخش دل،ای خانه‌پرداز شرافت
چند بر آیینه‌ی پاکان ز ناپاکی غباری

ای نیاز آخر قرار گیر و آرامی به ما ده
چند در آزار جان پاک‌زادان بی‌قراری


1-مضمون آم مصراع از آنره شینه شاعر جوان و ناکام فرانسوی‌ست که یک روز قبل از سقوط رژیم وحشت «روبسپیر» سر زیبایش زیر گیوتین رفت.

2-شیخ بزرگ شیراز فرماید:
اگر باران به کوهستان نبارد .......... به سالی دجله گردد خشک رودی
.
.
( دیوان-327/28 )

۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

جان بخشد

اگر زمانه مرا از بلا امان بخشد
پناهگاهی از آن خاک آستان بخشد

من ارچه پیرم و نومید،ای ترانه‌ی عشق
نوای مهر تو ام روح صد جوان بخشد

نگاه مخملی‌ات چون نسیم صبح بهار
به دل نشیند و شادی دهد روان بخشد

خموشی تو زبانی است گرم و شور انگیز
که آرزوی دهان بسته را زبان بخشد

وصال ماه‌وشان چون جوانی آرد کاش
تو را زمانه به من بهر امتحان بخشد

.
.
( دیوان-108 )