۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

جان‌سوز

بسوخت جان من آن لعبتی که جان من است
زد آتشم به دل آن‌کس که دل‌ستان من است

حکایتی عجب است این به کس نشاید گفت
که خصم جان من است آن کسی که جان من است

چگونه خوانمت ای گل به آشیانه‌ی خویش
که برق حادثه مهمان آشیان من است

اگر زبان من از عرض عشق درماند
بیان اشک نگر کان هم از زبان من است

ز سنگ فتنه گردون مترس و آگه باش
که این معامله با مشت استخوان من است

مدار باک و جفا کن که بهر شکوفه ز دوست
ز سینه سر نزند گر فغان،فغان من است

به دادخواهی ازو وا کنم دهان هیهات
ز چشم طالع من بسته‌تر دهان من است

.
.
( دیوان-79 )
( خاشاک-117 )

۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

دوست‌یابی

دوست بجو کز نفس دوستان
کنج قفس بر تو شود بوستان

نعمتی ای دوست به از دوست نیست
آچه بود خوب‌تر از دوست،چیست؟

.
.
( دیوان-240 )

۱۳۹۲ شهریور ۷, پنجشنبه

۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

سنتور کهنه

کهنه سنتوری در خانه‌ی یاری دیدم
که نشسته‌ست بر او گرد یتیمی ز قدیم

سال‌ها رفت و کسش دست نوازش نکشید
که نوازش نشود کودک مسکین و یتیم

آمد آنجا ز قضا دلبر سنتور زنی
دختری یافته از علم سماعی1 تعلیم

با شگفتی نظری کرد بدان لعبت و گفت
ترک این گوهر یکتا نکند عقل سلیم

به کنارش بنشاند آن مه و خوش‌خوش بگرفت
گردش از طره‌ی زرین به هزاران تعظیم

گوش‌مالی سبکش داد و چو گردید بساز2
 ناخنش بر رگ جان بر زد و مضراب به سیم

کرد از هر رگ او زمزمه‌یی تازه پدید
هم‌چو عیسی که ازو زنده شود عظم رمیم 3

موج زد نغمه‌ی سنتور و مرا گریه گرفت
که نبوده‌ست به‌جز بخت بدم یار و ندیم

گهری نخل من آوخ که ز بی‌تربیتی
بی‌ثمر ماند چو زرّ سره در دست لئیم

گر مرا تربیتی بود همانا که شدی
چیزها ساخته زین هیچ به تدبیر حکیم



1-سماع حضور معروف به سماعی از اساتید مسلم سنتور بود که چند سال پیش درگذشت
2-بساز:کوک شده، آماده برای نواختن «مصاحبی خوش و رودی بساز می‌خواهم» حافظ
3-عظم رمیم:استخوان پوسیده.
.
.
( دیوان-455 )

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

در تراس

در تراس روبرو،بیدار بختی خفته است1 
موی مواجش،ز تفریح نسیم آشفته است

ناشکفته غنچه‌یی خوش‌عطر و زیبا نوگلی
دختری شیرین و روشن‌گوهری ناسفته است

شب‌نشینی کرده و هنگام بیداریش نیست
آخر ای خورشید،پنهان شو،که ماهی خفته است

با دمی گرم،آفتابش،عاقبت بیدار کرد
کان پری‌وش،حرف سرد از هیچ‌کس،نشنفته است

از من امروز آن خدای حسن،رخ گرداند سخت
تا چه‌ها با او،زبان نرم بدگو،گفته است

با اشارت خواستم زآن گل بپرسم قصه چیست
ای دریغا آشیان خالی است،بلبل رفته است


1-تراس به فتح اول،واژه‌ی فارسی است.
.
.
( دیوان-76 )

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

نهال و کنده

گردو بُنی بزرگ و برافشان به بوستان
افتاده با جفای درخت‌افکنان ز پای

بس سال‌ها که بود برومند و سرفراز
بر آب سایه‌افکن و بر ابر چهره‌سای

در سایه‌اش چمیده بسی یار دل‌نواز
بر شاخه‌اش لمیده بسی مرغ شب‌سرای

او رفت و ماند کنده‌یی آوخ چو لوح گور
زان شاخ زود رفته درین دیر دیرپای

سر بر کشیده از بن آن کنده شاخه‌ها
چون نو‌رسیده دلبرکان مست و دلربای

زان ریشه‌های پیر عروق جوانشان
آب و غذا گرفت در آن خاک دل‌گشای

روزی رسد که کنده نماندست و مانده است
بس دار سایه‌گستر و بس شاخ میوه‌زای

ای کودکان شما هم با ما چنین کنید
آری چنین کنید و جز این نیست روی و رای

.
.
( دیوان-459/60 )

۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

دنیای بی‌غمی

اینجا دیار عشرت و دنیای بی‌غمی است
آراسته مناظر و پیراسته ز می است

چین بر جبین پیر و جوان نادرست از آنک
این سرزمین سرشته ز شادی و خرمی است

خرسند و خوش‌دل است همه کس به حد خویش
آری نشاط و شور نه در بیشی و کمی است

کو آن خیال‌پرور سکزی که بنگرد 1 
اینجا به دست خلق برات مسلمی است

اینجا همه ظرافت و شوخی و دلبری
اینجا همه عدالت و اخلاق و مردمی است

ما غرق خودپرستی و بیگانگی ولی
توفیق این گروه ز ارفاق و هم‌دمی است

عزم رحیل او سوی مریخ و مشتری
فکر مقیم ما پی وطواط و بلعمی است

گویم بهشت و نعمت جاویدش از من است
وین ادعا نتیجه نادانی و عمی است

من آدمی نخوانم ازین لحظه خویش را
کاحوال من نه درخور عنوان آدمی است

در راه خدمتی که نکردم به نوع خویش
من طایر بهشتم و پاستور جهنمی است؟



ژنو1336


1- اشاره به این قطعه ابوالفرج سکزی است:
عنقای مغرب‌ست درین دوره خرمی ..... خاص از برای محنت و رنج است آدمی
هرکس به قدر خویش گرفتار محنتی است ..... کس را نداده‌اند برات مسلمی

.
.
( دیوان-71/2 )

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

زن و مرد

تفضیل مرد بر زن و ترجیح زن به مرد
افسانه است و عرصه‌ی دعوی در آن فراخ

آنان دو شاخه‌اند ز یک اصل و پر برست
بستان اجتماع ز پیوند این دو شاخ

.
.
( دیوان-437 )

۱۳۹۲ مرداد ۳۱, پنجشنبه

آیینه‌ی کردار

گر نداند جورخو کانصاف چیست
جور می‌داند که بی‌انصاف کیست

روزگار آیینه‌ی کردار ماست
روی بد،نیکو درین آیینه نیست

.
.
( دیوان-437 )

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

افتاده‌ام

گر به کوهم ور به صحرا،قسمتم سرگشتگی‌ست
خار خشکم،در کمند گردباد افتاده‌ام

داد مطلق،گفته‌ام من،کمتر از بیداد نیست
من به دام صد گنه،زین  عدل و داد افتاده‌ام

با امید فضل او،غافل ز پاس عدل او
تا گلو در منجلابی از فساد افتاده‌ام

حرص عالم‌خوار ما را،حاصلی جز این نبود
کز طریق مهر،در راه عناد افتاده‌ام

.
.
( دیوان-474/75 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

در پلاژ رامسر

در پلاژ رامسر،دیدار شیرین‌پیکران
نرم‌نرمک برد،تا دریای شیدایی،مرا

دیدن آن آسمانی جلوه‌گان،دامن گرفت
همچو خوابی خوش،در آن دنیای رویایی،مرا

با تنی چون نقره،زرین‌طره‌یی بر روی آب
با نگاهی داد،درس عشق و رسوایی مرا

چشم من،مژگان نمی‌زد در تماشای رخش
گویی افسون کرده بود،آن حور دریایی مرا

رقص شیرینش،در آب شور دریا،می‌سرود
داستان‌های فرح‌بخش،از دلارایی مرا

*          *          *

دختری،ز افکار زیبایی‌شناسان تازه‌تر
خویش را مستانه،بر امواج دریا داده بود

دیدمش،هم‌چون گلی،بر طره‌ی مواج آب
راست گویم،آتشی بر جان آب افتاده بود

این به قامت،آن به رخ،مقیاس زیبایی‌ست،لیک
ساغر حسنند،این مقیاس‌ها،او باده بود

آنچه در اندیشه آید،از جمال و دلبری
مادرش،آن جمله را گویی به یک‌جا،زاده بود

*          *          *

دشت و کوه و جنگل،از دیدار آن شورافکنان
موج می‌زد،پیش چشم مست شوق‌آلود من

دامن دریا پر از گل،وندر آن دریای گل
خار خشکی بود،آوخ،جسم غم‌فرسود من

سینه‌ام،از دست دل،کانون آتش بود لیک
بود پنهان،شعله‌ی پرسوز من،در دود من

سر به زیر افکنده،زانجا دور گشتم،باز دور
زانکه خوش‌تر می‌نمود،از بود من،نابود من

.
.
( دیوان-346/47 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۸, دوشنبه

انگیزه‌ی هنر

گرچه هنر خالی از انگیزه نیست
لیک ببین تا هنرانگیز کیست

رهبر والای هنر کیست؟ عشق
خود هنری نیست اگر نیست عشق

عشقی از آن‌گونه که چون پر گرفت
شمع شد و شعله شد و در گرفت

در دل پرشور «داوینچی» دوید1 
خنده‌ی مرموز «ژوکوند» آفرید

خاطره‌انگیز هنرور تویی
دختر من خاطره‌پرور تویی

طفل هنر،زاده‌ی الهام تست
مستی صاحب‌هنر از جام تست

قصه‌ی فرهاد هم ار بنگری
نغمه‌ی عشق و هنرست ای پری

عشق تو چندان که شرر بیزتر
آتش جان‌بخش هنر تیزتر

عشق چه باشد کششی ایزدی
دور ز ناپاکی و پاک از بدی

دامن تقوای تو بی‌رنگ باد
نام شرف‌زای تو بی‌ننگ باد

*          *          *

فخر هنر گرچه هنرمند راست
بنده‌ی آنم که هنرمند زاست

وین سخن ار مغز و اگر پوست است
اوست هنرزا که هنردوست است

وان‌که هنرزا و هنرپرور است
دلبر من،دختر من،مادر است

هست هنر از در تحسین و زه2 
لیک هنرزایِ هنرمند به

*          *          *

بر لب اندیشه،شکرخند شو
دختر من،خیز و هنرمند شو

بار دگر چشم سیه مست تو
خفت و گرفت آینه از دست تو

خواب تو پرنور چو روی تو باد
گردش اقبال به کوی تو باد



1-لئوناردو داوینچی آفریننده‌ی تصویر معروف و لبخند مرموز «مونالیزا دل ژوکوندو» که اکنون در موزه‌ی لوور پاریس محافظت می‌شود. داوینچی مدت چهار سال بر روی این پرده کار کرد و ظاهرا عاشق آن دختر بود. پرده‌یی که فعلا بیشتر به «تصویر ژوکوند» معروف است به وسیله‌ی ناپلئون از ایتالیا به فرانسه برده شد و حوادثی حیرت‌زا بر او گذشت
2-از در:شایسته،درخور

.
.
( دیوان-227/28 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

رفت و نرفت از دلم

رفت و نهان شد ز چشم،روی دلارای او
رفت و نبوسیده ماند،خاک کف پای او

آمد و ننشست و رفت آن مه و بر جای ماند
در سر سودایی‌م آتش سودای او

آنکه سراپای اوست جلوه‌گه مهر و ناز
رفت و نرفت از دلم شوق سراپای او

گشته ز دیدار او سینه‌ی من جای عشق
گشته ز سودای عشق دیده‌ی من جای او

او همه لطف است و حسن،ما همه شوریم و سوز
اوست تمنای ما،چیست تمنای او

.
.
( دیوان-165/66 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

۱۳۹۲ مرداد ۲۴, پنجشنبه

آرزوی مادر

مادر دل‌شکسته‌ام می‌خواست
سرخوش از نیک‌بختی‌ام بیند

خواب راحت‌گر عدم نگذاشت
که گرفتار سختی‌ام بیند

.
.
( دیوان-442 )

گل ناز

آن گل ناز که با عشوه و ناز آمده‌است
عشق خوش‌عاقبت ماست که باز آمده‌است

قامت افراخته و طره‌ پراکنده به دوش
نقشی آشفته ز امید دراز آمده‌است

خوش‌تر از نور مه و عطر گل و جلوه‌ی صبح
اوست او کز در این خانه فراز آمده‌است

سخت بی‌ذوقم اگر ناز و عتابش نخرم
کان پری هم‌ره صد قافله ناز آمده‌است

عرض حاجت کن و خوش باش که با همت عشق
ناز او بر در ارباب نیاز آمده‌است


1338
.
.
( دیوان-82 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

پاسخ میمون*

با یکی میمون ز اسرار وجود
داشتم گفتی که می‌باید شنود

دیدمش خوش در جهان ‌بی‌غمی
گفتم:ای سر دودمان آدمی

جد من هم‌چون تو میمون بوده‌است  1 
زین همایون حلقه بیرون بوده‌است2

نغمه‌یی نو خواند و راهی ساز کرد3
 تا ره آدم‌شدن را باز کرد

تو درین مویین‌قبا چون مانده‌یی
ای پسر عم از چه میمون‌ مانده‌ای

راه مردم گیر و خوی مردمی
آدمی شو ای نیای آدمی


*          *          *

چون که میمون این حدیث از من شنفت
زد معلق بر فراز شاخ و گفت:

گر به زیر بار محنت خم شوم
آنقدر خر نیستم کآدم شوم




*در باغ حیوانات شهر بازل سویس که شهرتی عالم‌گیر دارد در حالی که گرم تماشای میمون‌ها و بازی آن‌ها بودم گفته شد
1-نظریه‌ی داروین
2-حلقه‌ی مفقود
3-راه:آهنگ
.
.
( دیوان-209/10 )

۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

الاهه‌ی بخت

در آنجا تکیه بر دیوار داده‌ست
سیه‌دل حجره‌یی چون روح کافر

در آن تاریک‌منزل آرمیده
تهی‌مغزی گران‌جان و سبک‌سر

اگر قاتل نباشد راهزن هست
که می‌بارد ز سر تا پای او شر

ز شب مانده شرابی و کبابی
به روی میز با سیگار و ساغر

*          *          *

در آن ساعت که سر برداشت از خواب
سپیده‌ی صبح در دامان خاور

تبسم کرد و خندان گشت و واشد
در آن کلبه با دستی معطر

درآمد ماه‌رویی کز جبین ساخت
سیه‌دل حجره را صبحی منور

الهه‌ی بخت بود آن مه که زی خلق
ز روزن آید ار بندی بر او در

سبک نزدیک بستر رفت و بنهاد
به پای خفته درجی پر ز گوهر

*          *          *

درین دم از برون‌سو،خسته پیری
خمیده پشت و گردآلود و مضطر

سبک در جستجوی بخت می‌رفت
ولی دستی سیاهش بود رهبر

خدای بخت فارغ دل نشسته
کنار خفته چون رویای مادر

یکی بیدار و بختش رفته در خواب
یکی در خواب و بخت استاده در بر

به دست آن،شود زر طلا،خاک
به پای این شود خاک سیه زر

یکی جوید نیابد این عجیب است
یکی ناجسته یابد این عجب‌تر

.
.
( دیوان-444/45 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

یک سال گذشت

خوانندگان گرامی درود

یک سال از آغاز به کار وبلاگ سپری شد و وارد سال دوم شدیم. در این مدت تلاش داشتم که هر روز یک سروده از پژمان بختیاری را در وبلاگ قرار دهم تا همه‌ی سروده‌ها یک‌جا،به صورت دسته‌بندی شده و آسان بتواند مورد بهره‌برداری همه‌گان قرار گیرد.در سه دامنه‌ی بلاگفا،بلاگ‌اسپات و وردپرس و هم‌چنین در توییتر،فرندفید و فیسبوک در دست‌رس هستیم. هم‌چنین می‌توانید با وارد کردن ایمیل خود در ووردپرس،واپسین نوشته‌ها را هم‌زمان در میل‌باکس خود بخوانید.
البته کمی و کاستی‌ها کم نبود. از به‌روز نشدن وبلاگ در برخی روزها و گاهی چند روز پیاپی گرفته،تا اشتباه‌های نوشتاری.که بی‌تردید تا آنجا که در توانم هست،می‌کوشم که به کم‌ترین اندازه باشد.
امیدوارم این مجموعه وبلاگ برای شما پژمان‌دوستان و علاقه‌مندان به شعر سودمند باشد. خواهش من این است که نیکی کنید و پیشنهادهای خود را برای هرچه بهتر شدن و آسان‌تر شدن بهره‌برداری از نوشته‌ها را با ما درمیان بگذارید،دیدگاه‌تان را بنویسید و بدانید که این دیدگاه‌های شماست که مایه‌ی دل‌گرمی برای ادامه کار می‌شود. خود پس از لاگین کردن،به نخستین چیزی که نگاه می‌کنم بخش دیدگاه‌ها هست که شوربختانه تاکنون جز چند بار انگشت‌شمار،بخت دریافت آن‌ها را نداشتم.
همان‌گونه که گفته شد،نادرست نویسی واژه‌ها بی‌تردید وجود دارند،هرچند که تلاش می‌کنم به کم‌ترین اندازه باشد،اما خب آدمی‌ست.خواهش دارم که هرگاه هنگام خواندن نوشته‌ها با این دست از نادرستی‌ها برخورد کردید،در بخش دیدگاه‌ها ما را آگاه کنید تا درست‌نویسی بشوند.هتا اگر گمان نادرست بودن هم دارید،باز به گوش ما برسانید که کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند.
خواهش دیگر اینکه ما را در شبکه‌های اجتماعی که پیش‌تر گفته شد به‌ویژه فیسبوک دریابید.سروده‌هایی که مورد پسندتان است را با دوستان خود هم‌خوان کنید،تا پژمان‌دوستان روز به روز بیشتر شوند و به فراموشی سپرده شدن پژمان هرچه بیشتر به درازا بکشد.
سخن‌کوتاه،سپاس از همه‌ی شما که این دفتر را می‌خواندید و همراه بودید و با امید اینکه روز به روز این دفتر پربارتر و دل‌خواه شما یاران باشد...

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

آزادی

مرا عقل را استاد بودن
عروس بخت را داماد بودن

به حکمت بوعلی،در علم رازی
به دانش صاحب عباد بودن

به کردار سلیمان حکم‌فرما
به وحش و طیر و ابر و باد بودن

درین غم‌خانه از غم دور ماندن
درین ویران‌سرا آباد بودن

به آزادی قسم کاندر بر من
نباشد بهتر از آزاد بودن

.
.
( دیوان-163/64 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

یکی از خصال کریم‌خان

شنیدم که یک‌روز دارای زند
که بختش قرین بود و تختش بلند

یکی انجمن ساخت ز ایران‌سران
سخن رفت از کارهای گران

تملق‌گران گردن افراختند
ز اوصاف او قصه‌ها ساختند

از آن تیرگی شاه روشن‌نفس
سته‌گشت و غرش‌کنان گفت:بس

مسازید ازین بیش خوش‌بین مرا
مخواهید گم‌ره‌تر از این مرا

مرا حسنی ار هست هم عیب‌هاست
از آن‌رو که بی‌عیب مطلق خداست

گرم پرده بر عیب‌ها گسترید
به من از پدرکشته دشمن‌ترید

یکی گفت:فرمان جهان‌دار راست
ولی گر نرنجد ز گفتار راست

تنش زورمندست و برنده‌تیغ
رعیت نمی‌ترسد از او دریغ

چو این قصه دارای ایران شنفت
بدان داستان‌زن بخندید و گفت

رعیت گر از ما نترسد چه غم
که از او نترسیم ما نیز هم

گر او را به دل نیست بیم از کریم
مرا هم به خاطر ازو نیست بیم

نه او ترسد از ما و نه ما ازوی
درین عرصه زورآزمایی مجوی

.
.
( دیوان-211/12 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

سلام به شیراز

سلام من به تو ای جلوه‌گاه خواجه و شیخ
که زیر بام فلک خوش‌تر از تو جایی نیست

سلام من به تو ای شهر عشق و شعر و شراب
که بی تو گلشن احباب را صفایی نیست

سرای عشقی و جای مهین و کاخ امید
قسم به عشق کز آن خوب‌تر سرایی نیست

سلام من به تو ای سعدی بلند سخن
که چون تو شهر ادب را سخن‌سرایی نیست

سلام من به تو ای حافظ،ای فرشته‌ی مهر
که بی‌نوای تو این باغ را نوایی نیست

سلام من به تو ای ماه‌روی شیرازی
که جز هوای توام در جهان هوایی نیست

ز اشتیاق تو پر می‌زند دلم چه کنم
که دل‌نشین‌تر از آن آشیانه جایی نیست

دلم به دست تو و جای عشق توست،بیا
بیا که جز تو درین شهر دل‌ربایی نیست

وصال هم‌چون تویی را به چون منی ندهند
که تکیه‌گاه شهان،جای هر گدایی نیست

.
.
( دیوان-438/39 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

ببین

موج گیسو نگر،آرامِ بناگوش ببین
سایه و روشن آن زلف سمن‌پوش ببین

رقص اندام و پر افشانی پیکر دیدی
گوش بگشای و سخن‌گفتن گیسوی‌ش ببین

همچو گل‌برگ شکن‌یافته،در طره‌ی او
دم به دم جلوه‌گری می‌کند آن گوش،ببین

گر خموش است لب بوسه‌نوازش،غم نیست
دفتری ساخته از چشم سخن‌گوش ببین

ور به سردی نگرد سوی تو،افسرده مشو
سردی عشوه مبین،گرمی آغوش ببین

سخن تلخ ندیدم که بگوید،ور گفت
سخن تلخ رها کن،لب پرنوش ببین


رم 1336
.
.
( دیوان-161/62 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

رهرو

تا رهرو عدم شد جسم شکسته‌ی ما
آسایشی عجب یافت اندام خسته‌ی ما

تا راه نیستی شد بر روح ما گشاده
صدها گره گشودند از کار بسته‌ی ما

بر خاک غم‌نصیبان آهسته بگذر ای باد
تا بر نخیزد از جای گرد نشسته‌ی ما

ما را ز خواب نوشین ای صور بر می‌انگیز
خوش آرمیده در خاک جسم شکسته‌ی ما

رویی سیاه داریم ای اشک همتی کن
باشد که شسته گردد روی نشسته‌ی ما


*          *          *


در خاک تیره خفتم سوزان و اشک‌ریزان
خاکستر ندامت بر فرق خویش بیزان

بر خاطر عزیزان گر بار من گران بود
رفتم که رفته باشم از خاطر عزیزان

سنگ دغل نهشتیم اندر ترازوی کس
تا سنگ ما چه باشد باری به روز میزان

شرمنده بودم از خلق از بی‌وجودی خویش
زان‌رو همیشه ماندم از مردمان گریزان

کس در جهان ندانست قدر مرا و شادم
کاسوده شد متاعم از دست بی‌تمیزان



در بیماری نومید کننده‌ی خرداد 1324
.
.
( دیوان-324/25 )
( خاشاک-90/1 )

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

وظیفه‌ی زن

نامه‌ی سربسته به مهر عفاف
هست گواه تو به گاه زفاف

لیک مپندار که هر صبح عید
نامه و تکلیف به پایان رسید

کز پس آن نامه بود نامه‌ها
مشغله‌ها باشد و هنگامه‌ها

زندگی تازه تکالیف نو
آورد از بهر تو غافل مشو

.
.
( دیوان-233/34 )