۱۳۹۲ شهریور ۶, چهارشنبه

سنتور کهنه

کهنه سنتوری در خانه‌ی یاری دیدم
که نشسته‌ست بر او گرد یتیمی ز قدیم

سال‌ها رفت و کسش دست نوازش نکشید
که نوازش نشود کودک مسکین و یتیم

آمد آنجا ز قضا دلبر سنتور زنی
دختری یافته از علم سماعی1 تعلیم

با شگفتی نظری کرد بدان لعبت و گفت
ترک این گوهر یکتا نکند عقل سلیم

به کنارش بنشاند آن مه و خوش‌خوش بگرفت
گردش از طره‌ی زرین به هزاران تعظیم

گوش‌مالی سبکش داد و چو گردید بساز2
 ناخنش بر رگ جان بر زد و مضراب به سیم

کرد از هر رگ او زمزمه‌یی تازه پدید
هم‌چو عیسی که ازو زنده شود عظم رمیم 3

موج زد نغمه‌ی سنتور و مرا گریه گرفت
که نبوده‌ست به‌جز بخت بدم یار و ندیم

گهری نخل من آوخ که ز بی‌تربیتی
بی‌ثمر ماند چو زرّ سره در دست لئیم

گر مرا تربیتی بود همانا که شدی
چیزها ساخته زین هیچ به تدبیر حکیم



1-سماع حضور معروف به سماعی از اساتید مسلم سنتور بود که چند سال پیش درگذشت
2-بساز:کوک شده، آماده برای نواختن «مصاحبی خوش و رودی بساز می‌خواهم» حافظ
3-عظم رمیم:استخوان پوسیده.
.
.
( دیوان-455 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر