کهنه سنتوری در خانهی یاری دیدم
که نشستهست بر او گرد یتیمی ز قدیم
که نشستهست بر او گرد یتیمی ز قدیم
سالها رفت و کسش دست نوازش نکشید
که نوازش نشود کودک مسکین و یتیم
که نوازش نشود کودک مسکین و یتیم
آمد آنجا ز قضا دلبر سنتور زنی
دختری یافته از علم سماعی1 تعلیم
دختری یافته از علم سماعی1 تعلیم
با شگفتی نظری کرد بدان لعبت و گفت
ترک این گوهر یکتا نکند عقل سلیم
ترک این گوهر یکتا نکند عقل سلیم
به کنارش بنشاند آن مه و خوشخوش بگرفت
گردش از طرهی زرین به هزاران تعظیم
گردش از طرهی زرین به هزاران تعظیم
گوشمالی سبکش داد و چو گردید بساز2
ناخنش بر رگ جان بر زد و مضراب به سیم
ناخنش بر رگ جان بر زد و مضراب به سیم
کرد از هر رگ او زمزمهیی تازه پدید
همچو عیسی که ازو زنده شود عظم رمیم 3
همچو عیسی که ازو زنده شود عظم رمیم 3
موج زد نغمهی سنتور و مرا گریه گرفت
که نبودهست بهجز بخت بدم یار و ندیم
که نبودهست بهجز بخت بدم یار و ندیم
گهری نخل من آوخ که ز بیتربیتی
بیثمر ماند چو زرّ سره در دست لئیم
بیثمر ماند چو زرّ سره در دست لئیم
گر مرا تربیتی بود همانا که شدی
چیزها ساخته زین هیچ به تدبیر حکیم
چیزها ساخته زین هیچ به تدبیر حکیم
1-سماع حضور معروف به سماعی از اساتید مسلم سنتور بود که چند سال پیش درگذشت
2-بساز:کوک شده، آماده برای نواختن «مصاحبی خوش و رودی بساز میخواهم» حافظ
3-عظم رمیم:استخوان پوسیده.
.
.
( دیوان-455 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر