گرامی حبیبا،سخنپرورا
سرافراز مردا،بلند اخترا
سرافراز مردا،بلند اخترا
خرد راست قدر از گرانقدر تو
جهان ادب روشن از بدر تو
جهان ادب روشن از بدر تو
حبیبی و محبوب صاحبدلان
قبول تو سرمایهی مقبلان
قبول تو سرمایهی مقبلان
هنرسنج را پایمردی به توست
که بادت روان خرم و تن،درست
که بادت روان خرم و تن،درست
ز دانش به هر جا گشاده دریست
تواضع کنانت بر آن در سریست
تواضع کنانت بر آن در سریست
گوهرها به دست آوردی شایگان
فشانی به همسایگان رایگان
فشانی به همسایگان رایگان
ز چشم و ز جسم و ز جان کاستی
یکی نامور نامه آراستی
یکی نامور نامه آراستی
پژوهندهی شیوهی باستان
گزارشگر مکتب راستان
گزارشگر مکتب راستان
سخن را نگه داشتی سال بیست 1
به کامت بماناد سالی دویست
به کامت بماناد سالی دویست
ادب را،زدی،حلقه بر هر دری
پژوهنده گشتی ز هر دفتری
پژوهنده گشتی ز هر دفتری
یکی دانه را،خوار نشناختی
ز هر واژهیی خرمنی ساختی
ز هر واژهیی خرمنی ساختی
نه آنگونه خرمن که برهم نهی
که برهم نهی تا به «یغما» دهی
که برهم نهی تا به «یغما» دهی
خرد را ز «یغما»ست سرمایهها
به سایهش،گرازان گرانسایهها
به سایهش،گرازان گرانسایهها
مکن از ادبناشناسان گله
که گسترده باید تو را حوصله2
که گسترده باید تو را حوصله2
ملغزاد در نیمهره پای تو
مبادا دگرگون شود رای تو
مبادا دگرگون شود رای تو
متاع تو کالای بازار نیست
مخور غم گر آن را خریدار نیست
مخور غم گر آن را خریدار نیست
تو را گوهری،طرفه بر خاتم است
دریغا خریدار گوهر کم است
دریغا خریدار گوهر کم است
خردمند را شکوه درخور نیست
دلت گرم باد،این دم سرد چیست
دلت گرم باد،این دم سرد چیست
همه گرمیافشان چو خورشید باش
امیدآفرین شو به امید باش
امیدآفرین شو به امید باش
مشو رنجه گر کیسهت از زر تهی است
تهیکیسهیی چون تو را فرهی است
تهیکیسهیی چون تو را فرهی است
بهل سیم را،کان دیگر کسست
تو را خامهی گوهرافشان بسست
تو را خامهی گوهرافشان بسست
درِ علم بر هرکسی باز نیست
که را آز باشد تو را آز نیست
که را آز باشد تو را آز نیست
ز محمود و فردوسی پاکمغز
تو خود گفتی اینرا و «گفتی»است نغز
تو خود گفتی اینرا و «گفتی»است نغز
که محمود اگر قدر نشناختش
زمانه سرافرازتر ساختش
زمانه سرافرازتر ساختش
ز طبعش یکی ایزدینام داد
همان جام ناکامیش کام داد
همان جام ناکامیش کام داد
حدیث زبان هیچ شد سود هم
خدای سخن رفت و محمود هم
خدای سخن رفت و محمود هم
به جا ماند ازو خسروینامهیی
وزین؟آنچه ماند ز خودکامهیی
وزین؟آنچه ماند ز خودکامهیی
مرنج ار که دخلت نه و خرج هست
که آجرت اگر نیستشد «ارج»هست
که آجرت اگر نیستشد «ارج»هست
به غوغای این نوطرازان مبین
بران خوش بر آن یاوهتازان مبین
بران خوش بر آن یاوهتازان مبین
اگر دامن آزیان پر زرست
تو را دامن آکنده از گوهرست
تو را دامن آکنده از گوهرست
که صحرا بود ملک را باغ هم
بود باغ را بلبل و زاغ هم
بود باغ را بلبل و زاغ هم
سخن را تو ای ایزدی پاس دار
ز بیداد اهریمنان پاس دار
ز بیداد اهریمنان پاس دار
کهرا جز تو پایاب این رنج نیست
نگهبان آن خسرویگنج نیست
نگهبان آن خسرویگنج نیست
به کام دل دوستان سالها
بمان ای روانبخش آمالها
بمان ای روانبخش آمالها
به خدمتگری شاد و خرسند باش3
برومند بودی،برومند باش4
برومند بودی،برومند باش4
*در
نخستین شمارهی بیستمین سال مجله پرارزش و عزیزالوجود «یغما» مثنوی
شکوائیه بسیار بلندی از استاد حبیب یغمایی مندرج و چهلمین بیت آن این بود:
بدین شوربختی امیدم نماند
که توش تن و تاب دیدم نماند
بدین شوربختی امیدم نماند
که توش تن و تاب دیدم نماند
مطالعه
آن نفثهی مصدور به حدی در روحیه حقیر موثر افتاد که بیاختیار قلم
برداشته خشک و تری به هم بافتم که آنکه از نظر ادبدوستان میگذرد
1-ماخوذ از شاهنامهی فردوسی بزگست با اندک تصرفی:
سخن را نگه داشتم سال بیست
بدان تا خریدار این گنج کیست
بدان تا خریدار این گنج کیست
2-حوصله:چینهدان یا سنگدان طیور
3-خرسند اصلا به معنی قانع و شاکرست اما در زمان ما آن را به جای خشنود استعمال میکنند.
4-استاد
بزرگ جناب آقای سید محمد فروزانفر در پیامی که به مناسبت احتفال بیستمین
سال تاسیس مجله یغما به استاد عزیزم آقای یغمایی فرستاده بودند چند بیت
ازین مثنوی را بر پایان رقیمهی خویش افزودند و من بنده را با تمام ناچیزی و
حقارتش ستوده،سرافراز فرمودند.
.
.
( دیوان-215/16/17 )