۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

عشق خاموش

گذشت آنکه دلم در شکنج موی تو بود
گذشت آنکه جهان پر ز گفت‌گوی تو بود

گذشت آنکه سراپای من ز جذبه‌ی عشق
بسان آینه مجذوب روی و موی تو بود

خدای عشق من و آرزوی من بودی
چه سود کآرزوی من نه‌آرزوی تو بود

بسان صورت دیوار چشم حسرت من
به هر طرف که روان می‌شدی به سوی تو بود

خبر نداشتی ای آب زندگانی من
که مرگ تشنه‌لبی بر کنار جوی تو بود

تو فتنه جویی و در طبع من نبود افسوس
خشونتی که سزاوار طبع و خوی تو بود

چه نغمه‌های مخالف شنیدم و نزدم
رهی که درخور طبع بهانه‌جوی تو بود

تو قبله‌گاه رقیبان شدی و من خجلم
که از چه قبله‌ی دل سال‌ها ز روی تو بود

سخن ز کندن دل گفتم و غلط گفتم
قسم به موی تو کاین قصه هم به بوی تو بود

 
.
.
( دیوان-116/17 )
( خاشاک-49 )

۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

مادرزن

قصه‌ی کج‌پویی مادرزنان
گر شنوی از لب تهمت‌زنان

دانم و دانی که نه از ماست این
هدیه‌ی نو زان‌سر دنیاست این

گر تو بدی دیده‌ای از شوی خویش
از چه زنی بر دل داماد،نیش؟

الفت مادرزن و داماد او
شهره بود بر سر بازار و کو

مرد بود گر همه شیطان‌منش
می‌نکند شکوه، ز مادرزنش

ای ز تو در دیده‌ی دل روشنی
چون که شدت نوبت مادرزنی

نزد تو داماد تو گردد عزیز
لیک تو را شوهرکی هست نیز

عزت داماد نگویم مدار
لیک نه چندان که شود کار،زار

باش مواظب که در اندک‌زمان
بر تو شود شوهر تو بدگمان

کار بدی گر شده وای از بدی
ور نه بدا بر تو ز نابخردی

ای دل پاک تو محبت‌کده
از چه شوی بیهده تهمت‌زده

دخترت ار هست سراپا جمال
بیشتر از حد به جمالش مبال

پای بلورینش اگر دیدنی‌ست 1
  دیده شود حاجت گفتار نیست

بهر خدا مست غرورش مکن
خود نمکش هست،تو شورش مکن





1-ضرب‍المثل معروفی است.
.
.
( دیوان-253 )

۱۳۹۳ مهر ۳, پنجشنبه

مژگان دامن‌گیر

هر که را سودای آن گیسوی دامن‌گیر نیست
گر همه دیوانه باشد،قابل زنجیر نیست

روی گل زیباست،گر پیرش ببیند ور جوان
جسم من گر پیر باشد،آرزویم پیر نیست

داستان عشق،جزیی از کتاب انبیاست
وین کتاب آسمانی را،ره تفسیر نیست

جذبه‌ها،در دیده‌ی زیبا نگاهان،دیده‌ام
هیچ دستی،همچو مژگان تو،دامن‌گیر نیست

عشق زیبا را ببین،ای جان،که پیش‌ اهل دل
در میان زشت و زیبا،آنقدر توفیر نیست

من مسلمان کافرم گو کافرم خواند حریف
عاشقان را وحشتی از تهمت و تکفیر نیست


.
.
( دیوان-89 )

۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

حزب توده

بردار پرده را و ببین حزب توده را
این خائنان جانی ننگ‌آزموده را

بهر خدا،خلاص کنید از دهان گرگ
این برّکَانِ جاهل غفلت‌فزوده را

مشکل توان گرفت،ولی می‌توان گرفت
از دست دزد،گوهر آسان‌ربوده را

آنچ از قیام پیشه‌وری دیده شد،بس است
بر سنگ آزمون مزنید آزموده را

 
 
با این گروه پست،مدارا چه می‌کنید
آخر چه می‌کنید،خدا را چه می‌کنید

 
 
تا حزب توده،پرده ز رخسار،وا نکرد
ما را به خبث طینت خود،آشنا نکرد

گاهی به نام دانش و گاهی به نام صلح
کرد آنچه هیچ دشمن خونی،به ما نکرد

استاد را،همیشه پدر خوانده‌اند،لیک
این ناخلف،ز روی پدر هم حیا نکرد

آخر ز بندگان خدا،شرم چون کند
آن بدسرشت سفله،که شرم از خدا نکرد؟

با دخترانِ پاک‌دلِ ساده‌لوحِ خلق
لعبی نماند،از دغلی،کاین دعا نکرد

این مار سر نکوفته،شد اژدها از آنک
کس چاره بلّیت آن اژدها نکرد

 
 
این حزب نابکار،چه خون‌ها و خانه‌ها
بر باد داد و می‌دهد از این ترانه‌ها

 
 
در روزگار،مهر وطن افتخار ماست
ای توده‌یی بمیر،که این کار،کار ماست

ملیت و نژاد به زعم تو باطل است
وان باطل تو حق من و حق‌گزار ماست

گیرم که ننگ بی‌پدری افتخار توست
ای بی‌پدر،به نام پدر افتخار ماست

 
 
شمشیر کینه بر رخ مادر کشیده‌ای
ای ناخلف‌پسر تو ز مادر چه دیده‌ای؟

 
.
.
( دیوان-375/76 )

۱۳۹۳ شهریور ۲۴, دوشنبه

گنه‌پوش

اشک و فریب و آه دروغین و نام عشق
در دام من فکند غزال رمیده را

آبی سپید خورد و گلی آتشین شکفت
بر هر دو گونه،گلبن مهرآفریده را

شاهین‌صفت ربودم و بردم به چابکی
در خلوت آن کبوتر شاهین‌ندیده را

و افشاند آن فرشته‌ی رحمت به روی من
با دست مهر،طره‌ی زرتار خویش را

با این کرشمه‌ی عجب از آسمان نهفت
آن بی‌گناه،یار گنه‌کار خویش را




1316

.
.
( دیوان-382 )

۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

در می‌زند

باز عشقی حلقه بر در می‌زند
باز دل در سینه‌ام پر می‌زند

آهی از دامان لب پر می‌کشد
اشکی از مژگان تر سر می‌زند

روی او چون آذری افروخته‌ست
طره‌اش دامن بر آذر می‌زند

زیر گیسویش بلورین‌شانه‌اش
طعنه‌ها بر آب کوثر می‌زند

روح من بر شاه‌بال عشق او
در بهشت آرزو پر می‌زند

لشکری از عقل و دین دارم ولی
شاه من بر قلب لشکر می‌زند

تهران 1315
.
.
( دیوان-113 )

۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

رحم کن

رحم کن ای طفل به بی‌مادران
تا نشوی رنجه،ز بی‌مادری

روشن و صافی‌دل و بی‌کینه باش
ای شده در صورت و سیرت پری

*          *          *

دختر من طفل هووی تو کیست:
کودکی،افتاده ز مادر جدا

خنده‌ی او خنده‌ی رنج است و درد
هم‌چو سری،گشته ز پیکر جدا

*          *          *

قصه‌ی او پرس و به حیرت ببین:
چیست از آن قصه جگرسوز تر

مادرش ار هست،سیه،روزِ او
مادرش ار نیست سیه‌روز تر


*          *          *


کودک معصوم،درین ماجرا
سوزد و او را گنهی نیست،نیست

طفل تو،دور از تو،گر این‌سان شود
حال تو چون است و به دل چیست،چیست؟


.
.
( دیوان-251 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۹, چهارشنبه

پاسخ دندان‌شکن

هیچ‌مردی به روزگار قدیم
به وزارت رسید و چیزی شد

یافت جاهی و مالی و حشمی
ناگهان غوره‌یی،مویزی شد

*          *          *

نوبتی گفت با خردمندی
کای ز تشریف مردمی عاری

چیست این بارنامه‌کردن و ناز1 
تو که‌ای،چیستی،چه‌پنداری

خویشتن را مگر کسی دانی
گفت: تا در بر توام آری2


1-بارنامه:تکبر
 2-پاسخ دکتر دوپویترن به مردی خودخواه
.
.
( دیوان-311/12 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۷, دوشنبه

در راه

دوش در راه الهیه چو ماهت دیدم
دلنشین‌تر ز تمنای گناهت دیدم

روشنی‌بخش دلم روی چو آیینه‌ی توست
اثری در رخ آیینه ز آهت دیدم

ماه در اشک تو و اشک تو در دامن چشم
گوهری بود که در مهرگیاهت دیدم

در چمن از پس باران بهاری بینند
آنچه در سبزه‌ی نم‌ناک نگاهت دیدم

مگر از مرگ رقیبم خبری بود تو را
که چو مه در دل شب جامه سیاهت دیدم

 

 
قلهک 1338
 
.
.
( دیوان-130 )
 
 

۱۳۹۳ شهریور ۱۶, یکشنبه

آخرین دقیقه

لوله‌ی آتشین سلاحی سرد
بوسه زد گرم بر شقیقه‌ی او

کاشکی پرده برگرفتی نرم
دست حق ز آخرین دقیقه او

کو در آن لحظه‌های طوفانی
بود نادم ز کار خود یا نی

 
پیش چشمش جهان پر از خون بود
چون سرانگشت او به ماشه رسید

با جهانی دراوفتاد و چه کرد
خانمان‌ها به باد داد و چه دید

او که بود آوخ آتش‌افروزی
نه؟ که دیوانه‌یی،جهان‌سوزی

 
دشمن دشمنان ما بوده‌ست
آنکه بودش همه جهان،دشمن

دوستش داشتم ز نادانی
وای ازین دوست،آه از آن دشمن

فتح او ختم عمر عالم بود
حیف کاین دوست خصم ما هم بود

 
قفل زندان خلق عالم بود
فتح آن دل‌سیاه عالم‌سوز

او نشد فاتح جهان و این‌ست
وای اگر جیش او شدی پیروز

همه عالم عبید او بودند
مرد و زن زرخرید او بودند

 
عالمی را به خون کشید آن‌گاه
راه شهر عدم گرفت و چه سود

رفت و برجا نهاد برلن را
غرقه در آه و اشک و آتش و دود

خون او اشک بی‌گناهان بود
عبرت‌افزای دل‌سیاهان بود1
 



 
1-با مشاهده‌ی بقایایی از ویرانه‌های هامبورگ و شنیدن داستانی جان‌گداز از بمباران شنیع آن بندر زیبا که کوچک‌ترین وسیله‌یی برای دفاع نداشت به یاد خودکشی کسی افتادم که مسبب آن حادثه بود و با دلایل نامعقول و حمله به ممالک بی‌آزاری چون هلند و نروژ و دانمارک و لوکزامبورگ جهانی را به خون کشید و در پناه‌گاه ویران‌شده‌ی خویش به زندگی شوم خود خاتمه داد.

.
.
( دیوان-309/10 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۵, شنبه

غزل

خواب از سرم به یاد رخت پا کشیده‌است
عقلم ز خانه رخت به صحرا کشیده‌است

دست غم تو دامن اندیشه‌ی مرا
بگرفته و ز پی تو به صد جا کشیده‌است1

آن شمع جمع را چه غم از آنکه بی‌دلی
با یاد او ز خلق جهان پا کشیده‌است

ای دیده خون ببار که دامن‌کشان برفت
سروی که در کنار تو بالا کشیده‌است

گر منزل نشاط و صفا نیست،گو مباد
آن بارگه که سر به ثریا کشیده‌است



1-این مضمون از دیگری‌ست شاید هم از من بهتر ساخته باشد:
یک‌جا  نمی‌روی که دل ناصبور من ..... تا بازگشتن تو به صدجا نمی‌رود
.
.
( دیوان-84 )
( خاشاک-230 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۴, جمعه

بادام تلخ

اگر در لندن افتد ور به بلخ‌ست
زن ای گل شاخه‌ی بادام تلخ‌ست

به هنگام شکوفه روح‌پرور
ولی وقت ثمر،الله‌اکبر

.
.
( دیوان-477 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

سیگار

بر لب سیگار به جز دود نیست
زین دم و دود ای مه من سود چیست

رنگ سیه بر لب خندان دهد
بوی دهان،زردی دندان دهد

جز سرطان غیر برونشیت و سل
چیست درین تیره‌دل جان گسل

همدم این دو،بلا می‌کشد
لذت او چیت؟ چرا می‌کشد؟


.
.
( دیوان-248 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

چرا می‌بری

دل از دست ما می‌بری
ندانم چرا می‌بری

بدین قهر و بیگانگی
دل از آشنا می‌بری

مرا در کمند جفا
به نام وفا می‌بری

چنو سایه‌ی خویشتن
به هر سو مرا می‌بری

نپرسم کجا می‌روی
ندانم کجا می‌بری

چو از دلبری غافلی
دل ما چرا می‌بری


.
.
( دیوان-170 )

۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

پایان زندگی

ای شاعر از حیات تو چیزی نمانده است
اینجاست مرگ و راه گریزی نمانده است

در این بساط کهنه که دنیاست نام او
در خورد آرزوی تو چیزی نمانده است

دردا که از دیار عزیزان و دوستان
روزی برون روی که عزیزی نمانده است

شادم که جنگ عمر به پایان رسید از آنک
در طبع خسته تاب ستیزی نمانده است

در کیسه‌ی فتوت عالم به عهد ما
منّت خدای را که پشیزی نمانده است

ما درخور تمیز نبودیم و باطل است
این ادعا که اهل تمیزی نمانده است




در بیماری اردیبهشت 1348

.
.
( دیوان-83 )