خواب از سرم به یاد رخت پا کشیدهاست
عقلم ز خانه رخت به صحرا کشیدهاست
عقلم ز خانه رخت به صحرا کشیدهاست
دست غم تو دامن اندیشهی مرا
بگرفته و ز پی تو به صد جا کشیدهاست1
بگرفته و ز پی تو به صد جا کشیدهاست1
آن شمع جمع را چه غم از آنکه بیدلی
با یاد او ز خلق جهان پا کشیدهاست
با یاد او ز خلق جهان پا کشیدهاست
ای دیده خون ببار که دامنکشان برفت
سروی که در کنار تو بالا کشیدهاست
سروی که در کنار تو بالا کشیدهاست
گر منزل نشاط و صفا نیست،گو مباد
آن بارگه که سر به ثریا کشیدهاست
آن بارگه که سر به ثریا کشیدهاست
1-این مضمون از دیگریست شاید هم از من بهتر ساخته باشد:
یکجا نمیروی که دل ناصبور من ..... تا بازگشتن تو به صدجا نمیرود
.
.
( دیوان-84 )
( خاشاک-230 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر