۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

پایان زندگی

ای شاعر از حیات تو چیزی نمانده است
اینجاست مرگ و راه گریزی نمانده است

در این بساط کهنه که دنیاست نام او
در خورد آرزوی تو چیزی نمانده است

دردا که از دیار عزیزان و دوستان
روزی برون روی که عزیزی نمانده است

شادم که جنگ عمر به پایان رسید از آنک
در طبع خسته تاب ستیزی نمانده است

در کیسه‌ی فتوت عالم به عهد ما
منّت خدای را که پشیزی نمانده است

ما درخور تمیز نبودیم و باطل است
این ادعا که اهل تمیزی نمانده است




در بیماری اردیبهشت 1348

.
.
( دیوان-83 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر