ای گوهری کودک روشنروان
ای به تو روشن گوهر بانوان
هرکه درین مرحله بیند تو را
تحفهیی از مهر گزیند تو را
تا نمکافشان سخنی سر کنی
جان وی از بذله معطر کنی
من هم ازین در به ره استادمت
تحفهیی از شعر فرستادمت
ای پریآرایش بیدار مغز
تحفهی شاعر چه بود؟ شعر نغز
* * *
عهد صباوت چو نماید بسیج
بهر تو بازیچه نیرزد به هیچ
سوی عروسی چو گراید امید
دست بباید ز عروسک کشید
ملعبهیی کت بود اکنون به دست
لعبت چینی است که خواهد شکست1
طبع منت لیک ز روشنضمیر
لعبتی آورده شکنناپذیر
تا به همه عمر به کار آیدت
رهروی آموزد و یار آیدت
لعبت من گر همه زنگیوش است2
بهر تو ای لعبت رومی خوش است3
* * *
من که نواگستر این پردهام
مرکب اقبال تو،زینکردهام
مهر تو ای کودک شیرینسرشت
طبع مرا ساخت بهشتیبهشت4
تافته شد منطق گویای من
گرم سخن گشت سراپای من
گوهر اندرز کشیدت به گوش
دولتیا گوش نصیحت نیوش
گر دل ازین گفته به جوش آیدت
زمزمهی بخت به گوش آیدت
خیر تو را خواستهام زین سخن
گر بپذیرش،خوشا روز من
ور نپذیری ز من این سوز و ساز
طعنهزنان خندی و گویی به ناز:
«شاعرکی یاوه و پندار پیچ
ساخت حدیثی که نیرزد به هیچ
زین همه شیرینسخن پندمند
کیست به عالم که گرفتهست پند؟
گر بشر از پند به جایی شدی
هر بشری نیمه خدایی شدی
حادثه باید که شود چاه ما
تا به ره آید دل گمراه ما»
نی غلطم فکر تو کوتاه نیست
نقش خطا را به دلت راه نیست
رهبر عقل تو کجآیین مباد
آنچه در آن دل گذرد،این مباد
میدهدت گردش ایام پند
لیک نه روزی که بود سودمند
تجربهها میشود اندوختن
ز آتش سوزنده پس از سوختن
پند دهد سیل خروشان به دشت
لیک چو آب آمد و از سر گذشت
تجربه آید همگان را به دست
لیک چو طوفان کمر پل شکست
قافلهی عمر چو گیرد بسیچ
حاصل این تجربهها چیست؟ هیچ
گر تو ازین پند شوی بهرهمند
به،که ز کار تو بگیرند پند
تجربهاندوز مشو ای عزیز
تجربهها هست درین نامه نیز
تجربهی عمر کهنسالگان
بهر تو اندوخته شد رایگان
پند مرا بشنو و در کار بند
پند گزین دور شود از گزند
ما نشنیدیم و پشیمان شدیم
آنچه نباید بشویم،آن شدیم
نوش و هنی عیش تو زین پند باد5
خاطر پژمان ز تو خرسند باد6
* * *
بینمت اکنون به دو چشم خیال
راست چو پروانهی خوش خط و خال
در بر شوهر گوهری در کنار
سر کنی افسانهی این روزگار
یاد کنی ز آنچه منت گفتهام
زانکه تو بیداری و من خفتهام
یاد کنی از من و من زیر خاک
گشته ز آلایش ایام پاک
زیر گل از جمله صبوران شده
خستهتنم طعمهی موران شده
ریخته و بیخته اعضای من
مانده غباری ز سراپای من
چشم حریصم شده از خاک،پُر
در بر آن چشم،چه سنگ و چه دُر
مشت غبارم به کف بادها
مانده تو و رفته من از یادها
* * *
نغمهی من از چه غمانگیز شد؟
بگذر ازین نکته که این نیز شد
1-لعبت چینی: عروسکی که از چینی ساخته شده است.
2-زنگیوش اشاره به سیاهی مرکب کتاب است
3-رومی: سفید
4-بهشتیبهشت: بهشتی که از بهشت برخاسته است( از راه مبالغه )
5-هنی: گوارا
6-خرسند: قانع( خورسند غلط است )
.
.
( دیوان-259/61 )