که گفت خاطر افسردهات پریشان باد
که گفت ز آتش حسرت دل تو بریان باد
که گفت ز آتش حسرت دل تو بریان باد
به اشک خلق نخندیدهام،نمیدانم
که گفت چشم تو تا روز مرگ گریان باد
که گفت چشم تو تا روز مرگ گریان باد
نگشته لانهی موری به دست من ویران
که گفت خانهات ای مور خسته ویران باد
که گفت خانهات ای مور خسته ویران باد
نجستهام پریشانی دلی یارب
که گفت خاطرت از دست غم پریشان باد
که گفت خاطرت از دست غم پریشان باد
خدای را چو نیم من بلای جان کسی
که گفت با تو بلا دست در گریبان باد
که گفت با تو بلا دست در گریبان باد
نخورده قطرهیی از جوی سرخوشی دل من
که گفت کشتی عیشت نصیب طوفان باد
که گفت کشتی عیشت نصیب طوفان باد
.
.
( دیوان-99 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر