تنها تو ای خدای توانا که این زمان
آنسوی پردهی ابدیت نشستهای
آنسوی پردهی ابدیت نشستهای
تنها تو آگهی که رمز وجود چیست
بس چیزهاست در پس آن در که بستهای
بس چیزهاست در پس آن در که بستهای
* * *
آن برکشیده گنبد و این پرشکسته خاک
محکوم امر توست و جز این روی و راه نیست
محکوم امر توست و جز این روی و راه نیست
بگذر ز بیکران که به محدودهی زمین
غیر از دل شکسته و روز سیاه نیست
غیر از دل شکسته و روز سیاه نیست
* * *
بر گرد آفرینش و پیرامن وجود
دیواری از رموز و حصاری ز رازهاست
دیواری از رموز و حصاری ز رازهاست
ای بینیاز لایتناهی،عنایتی
ما را درین سراچه به لطف نیازهاست
ما را درین سراچه به لطف نیازهاست
* * *
شاید هنوز دست جهانساز قدرتت
سرگرم طرح نقشهی دنیای دیگریست1
سرگرم طرح نقشهی دنیای دیگریست1
شاید نقوش درهم و مرموز آن جهان
محتاج اشک و آه چو من تیرهاختریست
محتاج اشک و آه چو من تیرهاختریست
* * *
چرخ عظیم خلقت و گردونهی زمان
رحمت نمیشناسد و ز انصاف غافل است
رحمت نمیشناسد و ز انصاف غافل است
او را چه غم که پیرزنی را پسر بمرد
یا چارپای رهگذری مانده در گل2
یا چارپای رهگذری مانده در گل2
* * *
گه پایکوب زلزله گردد که هان بمیر
گاهی به دست سیل فتد تا کجا رود
گاهی به دست سیل فتد تا کجا رود
گویند کانستم ز خواص طبیعت است
بر ما جفا ز دست طبیعت چرا رود
بر ما جفا ز دست طبیعت چرا رود
* * *
در پردهیی سیه به عدم آفریدهای
ما را چنین ضعیف و چنین بینوا چرا
ما را چنین ضعیف و چنین بینوا چرا
زنجیرهای سنگین بر دست و پای خلق
بنهادی ای عدالت مطلق،چرا چرا
بنهادی ای عدالت مطلق،چرا چرا
* * *
انگشت توست عقدهگشا و گرهفکن
وین نقشها که بینم و بینند باطل است
وین نقشها که بینم و بینند باطل است
دریاش کشت و موج ز دامن فرو فشاند
وینک جنازهییست که بر دوش ساحل است
وینک جنازهییست که بر دوش ساحل است
* * *
از طرح آفرینش دانی چه یافتم
دریافتم که مشتی افسانه با من است
دریافتم که مشتی افسانه با من است
آراستهست خانهی اندیشهام ولی
جر هیچ نیست آنچه درین خانه با من است
جر هیچ نیست آنچه درین خانه با من است
* * *
تا رخت ما برون رود از موجخیز درد
ما را ز سر گذشته درین ورطه نیلها
ما را ز سر گذشته درین ورطه نیلها
داری دلیلها پی آزار ما ولی
من درد میکشم،چه کنم با دلیلها
من درد میکشم،چه کنم با دلیلها
آبان1348
1-این مضمون از ویکتور هوگو شاعر بزرگ فرانسه است در قطعهی « »
2-ناظر بر این سخن معجزنمای شیخ اجل:
قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشتهیی که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشتهیی که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
.
.
( دیوان-410-12 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر