۱۳۹۳ فروردین ۲۵, دوشنبه

نغمه‌ی مادر

ای گل نوخیز گلستان من
ماه من و شمع شبستان من

از تو نهان‌خانه‌ی دل روشن است
تا تویی از من دو جهان از من‌ست

دختر دل‌بند عزیزم تویی
قصه چه خوانم همه‌چیزم تویی

چون به تو ای غنچه‌دهان عاشقم
بر همه اطفال جهان عاشقم

هیچ ندانی که چه خون خورده‌ام
تا گوهری هم‌چون تو پرورده‌ام

شب همه‌شب بر سر گهواره‌ات
ساخته ماندم ز پی چاره‌ات

چشم تو در خواب و جهان مست خواب
من به تو وابسته،تو در دست خواب

جان تو آزاد و گرفتار من
تا به سحر خفته تو،بیدار من

بر سرت ای کودک عالم‌فروز
رفته کنون چند مه و چند روز

بی‌خبر از عالم هستی‌ستی
آگه ازین راز مگو نیستی

کز لب این چشمه نَمی،دیده‌ای
پرتوی از صبح‌دمی دیده‌ای

لیک به شوقت دل آشفته‌کار
طی زمان می‌کند آشفته‌وار

بر پر اندیشه نشاند تو را
در ره آینده کشاند تو را

تا رسی آنجا که رود آرزو
زانکه تویی مقصد این جست‌جو

در شبی ای غایت آمال‌ها
عمر تو را پیش برم سال‌ها

در خور هر عهد تو پندی دهم
بر سر هر راه تو شمعی نهم

هر شبی آغاز کنم مطلبی
قصه ز روزی کنمت هر شبی

راهنمایی کنمت گام گام
تا تو چو خورشید برآیی به بام


*          *          *


زندگی ای طفل مبارک‌قدم
راه درازی‌ست پر از پیچ و خم

گرچه در این ره که گذرگاه توست
مهر خدا رهبر و همراه توست

لیک مرا نیز درین بند و بست
علم و عمل داده چراغی به دست

پس بستان زین ادب اندوخته
مشعلی از تجربه افروخته


*          *          *


مدتی ای کودک شیرین‌دهن
هست عصای تو ز انگشت من

تا چو شدم پیر درین ماجرا
دست من از دست تو گیرد عصا

گردش این گنبد نیلوفری
ساخت چو بالای مرا چنبری

یاری آن ساعد پرداخته
باز کند قامتم افراخته

پیری اگر سرد کند آتشم
گرمی عشق تو کند سرخوشم

پیش رُخت زمزمه‌خوانی کنم
پیر شوم لیک جوانی کنم


*          *          *


موقع خوابت شده طاووس من
شب به تو خوش باد،بده بوس من

لطف خدا در همه‌جا حافظت
تا شب آینده خدا حافظت



.
.
( دیوان-219/20 )


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر