در دل کوهی بلند اختر درختی
بود در دامان زیبا مرغزاری
بود در دامان زیبا مرغزاری
در برش بر سبزه میغلطید سرخوش
چون سرشک شوق شیرین جویباری
چون سرشک شوق شیرین جویباری
آن طرفتر برکهیی در سنگ خارا
مانده از دوران پیشین یادگاری
مانده از دوران پیشین یادگاری
* * *
تا نظر یارای دیدن داشت دیدی
سبزه اندر سبزه،گل در گل نشسته
سبزه اندر سبزه،گل در گل نشسته
سرخ و مینایی،بنفش و زرد و آبی
بر بساط سبزهیی چون مغز پسته
بر بساط سبزهیی چون مغز پسته
در لباس عید گویی کودکان را
در چمن بینند تکتک،دستهدسته
در چمن بینند تکتک،دستهدسته
* * *
نمنم باران ز ابری سایهگستر
گرد از رخسار گلها برگرفتی
گرد از رخسار گلها برگرفتی
خوشنسیمی از کنار کوهساران
هم گل و هم سبزه را در بر گرفتی
هم گل و هم سبزه را در بر گرفتی
عکس گل در موج آب برکه هر دم
صورت آشفته را از سر گرفتی
صورت آشفته را از سر گرفتی
* * *
در کنار برکه بر سنگی نشستم
با دلی آکنده ز آمال جوانی
با دلی آکنده ز آمال جوانی
آسمانیروح من غرق صفا شد
از صفای آن زمین آسمانی
از صفای آن زمین آسمانی
کوه و صحرا مست مینای بهاران
بود و من مست شراب زندگانی
بود و من مست شراب زندگانی
* * *
ناگه اندر آب صافی جلوهگر شد
عکس ماهی با هزاران دلربایی
عکس ماهی با هزاران دلربایی
دست بر بالای ابرو برد و بر من
دوخت چشم آن چشم و دل را روشنایی
دوخت چشم آن چشم و دل را روشنایی
نقش بست از دیدن من بر لب او
خندهیی لبریز لطف و آشنایی
خندهیی لبریز لطف و آشنایی
* * *
طرف دامان را فراهم کرد و زی من
شد دوان با شور و شوقی کودکانه
شد دوان با شور و شوقی کودکانه
خود ز کوه و عکسش اندر آب روشن
از دو سو گشتند سوی من روانه
از دو سو گشتند سوی من روانه
تنگتر شد حلقه دولت که گیرد
عاشقی دولتنشان را در میانه
عاشقی دولتنشان را در میانه
* * *
آمد و سرخوش به دوشم جست و بر من
شد حمایل ساعد خاطرنوازش
شد حمایل ساعد خاطرنوازش
بر جبین از پرتو لغزان مغرب
سایهافکن گشته مژگان درازش
سایهافکن گشته مژگان درازش
لالهی گوش مرا کردی نوازش
با لب دندان و جان میداد نازش
با لب دندان و جان میداد نازش
* * *
در نشیب کوه باغی پلهپله
بود و در آن باغ نازکباغبانی
بود و در آن باغ نازکباغبانی
بر کنار چشمهیی چون مرغ وحشی
ساخته از خار و خاشاک آشیانی
ساخته از خار و خاشاک آشیانی
از جهان دوری گزید آنجا که جوید
در وجود خود به تنهایی جهانی
در وجود خود به تنهایی جهانی
* * *
بر گلیمی کهنه با صد تازهرویی
خواند ما را باغبان با مهربانی
خواند ما را باغبان با مهربانی
دامنی سیب گلاب آورد و از ما
عذرخواهی کرد با شیرینزبانی
عذرخواهی کرد با شیرینزبانی
گفتی از دیدار عشاق جوانش
عمر واپس رفت و بازآمد جوانی
عمر واپس رفت و بازآمد جوانی
* * *
خسروسیارگان برچید کمکم
از فضای باغ زرین دامنش را
از فضای باغ زرین دامنش را
بر افق آویخت شنگرفی نقابی
تا در آن پنهان کند روشنتنش را
تا در آن پنهان کند روشنتنش را
اخترآگین شد سپهر لاجوردی
یا عوض کرد آسمان پیراهنش را
یا عوض کرد آسمان پیراهنش را
* * *
روی کوه از آتش چادرنشینان
اندکاندک یافت رنگی شاعرانه
اندکاندک یافت رنگی شاعرانه
از مکانی دور،دور از محفل ما
آبشاری دم به دم خواندی ترانه
آبشاری دم به دم خواندی ترانه
عالمی بینام و رویایی بهشتی
داشتم در آن بهشتی آشیانه
داشتم در آن بهشتی آشیانه
* * *
باغبان بهر نماز از ما جدا شد
تا دمی تنها نشیند با خدایش
تا دمی تنها نشیند با خدایش
در دل شب خاست ناگه بانگ مرغی
موجزن شد در سکوت باغ وایش
موجزن شد در سکوت باغ وایش
سر به دوش من نهاد آن ماه و غمگین
گفت وای از دست این مرغ و نوایش
گفت وای از دست این مرغ و نوایش
* * *
دست سوزان مرا از سینه خود
دور کرد آن ماه و گفت ای یار جانی
دور کرد آن ماه و گفت ای یار جانی
منطق مرغان ندانم لیک دانم
مرغ حق را آتشی سوزد نهانی
مرغ حق را آتشی سوزد نهانی
گفتم او افسانهیی کوتاه دارد
واندر آن افسانه یکدنیا معانی
واندر آن افسانه یکدنیا معانی
* * *
قرنها زین پیش مرغی برد غافل
دانهیی از خرمن مسکینیتیمی
دانهیی از خرمن مسکینیتیمی
نسل آن مرغک همهشب حق زند حق
بوکه دریابد ز عفو حق شمیمی
بوکه دریابد ز عفو حق شمیمی
تا سحرگاهان ز نایش قطرهیی خون
ریزد و بیند ز بخشایش نسیمی
ریزد و بیند ز بخشایش نسیمی
* * *
لیک خون ما خورند امروز و گویی
نیست خون بیکسان را خونبهایی
نیست خون بیکسان را خونبهایی
من یتیمی بودم و بیداد بردم
ای خدای دادگر،آخر کجایی
ای خدای دادگر،آخر کجایی
.
.
( دیوان-302/5 )
( خاشاک-34 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر