کاخ جهان را چو برافراختند
عرصه جولان هنر ساختند
عرصه جولان هنر ساختند
ملک وجود است کران تا کران
مظهر اعجاز هنرگستران
مظهر اعجاز هنرگستران
مغز هنرور چو درخشان شود
سنگ سیه لعل بدخشان شود
سنگ سیه لعل بدخشان شود
از هنری خامه صورتگران
شهره شود حسن پریپیکران
شهره شود حسن پریپیکران
از گوهری تیشه تندیسگر1
صد بت حوریمثل آید به در
صد بت حوریمثل آید به در
نقش طراز کمر بیستون
از دل خارا گهر آرد برون
از دل خارا گهر آرد برون
در کف بهزاد چو جنبد قلم
لعبتی آید به وجود از عدم
لعبتی آید به وجود از عدم
گرچه هنرپیشه بلنداختر است
لیک خریدار هنر دیگر است
لیک خریدار هنر دیگر است
هر هنری تحفهی بازار نیست
بوکه کسش نیز خریدار نیست
بوکه کسش نیز خریدار نیست
آن گوهری را که جهان مشتریست
زهره زهرای سخنگستریست
زهره زهرای سخنگستریست
ویژه سخنگوییِ نامآوردی
خوشسخنی عارفی افسونگری
خوشسخنی عارفی افسونگری
شمع دلافروز سیهخاطران
آینهی عدل جهانداوران
آینهی عدل جهانداوران
چرخ ادب کوکب دانشوری
خسرو اقلیم سخنگستری
خسرو اقلیم سخنگستری
سعدی،سعدی که به جادو سخن
طرح سخن را ز نو افکند بن
طرح سخن را ز نو افکند بن
پیر جوانفکر جهاندیدهیی
نیک و بد کار جهان دیدهیی
نیک و بد کار جهان دیدهیی
نادرهسازی که سخن کرد نو
نظم نو نثر نو آورد نو
نظم نو نثر نو آورد نو
آنکه حدیثش چو به دفتر نشست
دفتر ازو در زر و گوهر نشست
دفتر ازو در زر و گوهر نشست
لفظ دری فرّ جوانی گرفت
روی بیان رنگ معانی گرفت
روی بیان رنگ معانی گرفت
شور کلامش لب خندان دهد
دل بردانده شکرد جان دهد
دل بردانده شکرد جان دهد
کس ننماید به سخنآوری
جامعه را بهتر ازو رهبری
جامعه را بهتر ازو رهبری
درخور هر طایفه پندی دهد
بر سر هر سلسله بندی نهد
بر سر هر سلسله بندی نهد
عقل بشر واله گفتار اوست
رهبری شاه و گدا کار اوست
رهبری شاه و گدا کار اوست
خامه چو بر نقش گلستان زند
بلبل فکرش ره دستان زند
بلبل فکرش ره دستان زند
گرد کند بهر ادبدوستان
خرمنی از گل رقمش بوستان
خرمنی از گل رقمش بوستان
لکن از آن گلشن عالمنورد
خار برد پنجه ظالم نه ورد
خار برد پنجه ظالم نه ورد
هر ورقش بهر ادب دفتری
هر سخنش ملک صفا را دری
هر سخنش ملک صفا را دری
گنج گوهر فکر گوهرسنج اوست
مایهی بازار ادب گنج اوست
مایهی بازار ادب گنج اوست
گفتهی او منسجم و موجز است
قصه چهخوانم سخنش معجز است
قصه چهخوانم سخنش معجز است
دولتش این بس ز جهانآفرین
کش به سخن گفته جهانآفرین
کش به سخن گفته جهانآفرین
گرچه کسی غیر خدا طاق نیست
جفت وی اندر همه آفاق نیست
جفت وی اندر همه آفاق نیست
بر همه اصناف سخن قادر است
لیک به میدان غزل ساحر است
لیک به میدان غزل ساحر است
گر غزل آن است که او بسته است
راه حریفان چه نکو بسته است
راه حریفان چه نکو بسته است
نیست چنان گفته برانداز کس
کان سخن اندازهی او بود و بس
کان سخن اندازهی او بود و بس
1-تندیسگر: مجسمهساز
.
.
( دیوان-195/97 )
( خاشاک-194/95 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر