سبز پوشان بهشتی همه جمعند اینجا1
نیست پروانه به جز من،همه شمعند اینجا
این پریمنظرکان از سر رحمت نظری
به پریشانی من کرده که جمعند اینجا
به پریشانی من کرده که جمعند اینجا
* * *
حاجتی نیست به آه سحری شمع مرا
گر بلرزد پر پروانه خموشم سازد
گر بلرزد پر پروانه خموشم سازد
قطرهاشکی شدم از ضعف که دست اجلم
به سرانگشت فرو گیرد و دور اندازد
به سرانگشت فرو گیرد و دور اندازد
23دیماه1345
1-هنگامی
که برای دومین بار مرا به اتاق عمل بیمارستان شرکت نفت بردند با مشاهدهی
پرستارانی که لباس سبز بر تن داشتند این شعر را گفتم و به وسیلهی یکی از
آنان یادداشت شد.
.
.
( دیوان-392 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر