۱۳۹۲ بهمن ۵, شنبه

چرا من؟

باد می‌غرید و برقی پرتو افشان موج می‌زد
برف می‌بارید و می‌گسترد روی باغ دامن

لرز لرزان در میان دانه‌های برف راهی
می‌گشود آرام و می‌لغزید باد سرد بهمن

گل‌بنان بی‌برگ و عریان زیر آن سرمای سوزان
خویش را تسلیم سودای طبیعت کرده چون من


*          *          *


تندبادی بی‌امان برخاست از دامان مغرب
زیر مشتی سهمگین افکند مسکین بیدها را

شاخه‌ها بشکست و در یک چشم‌زد برکند از بن
لانه‌گاه مرغکان را خانه‌ی امیدها را

بر فلک گسترد دامن قیرگون ابری که پوشد
نی همین خورشید ما را،بل همه خورشیدها را


*          *          *


سر بر دوش من نهاد آن ماه و لب‌ها را به سردی
بهر بوسی،عرضه کرد آرام و چیدم بوسه را من

گفت: بوسم سرد بود از آنکه دل‌سردم ز هستی
گفتمش: حق داری ای گل گرم نتوان بود با من

خنده‌یی بی‌رنگ بر لب‌های گل‌رنگش عیان شد
گفت: نی نی راه بسیارست از آن اندیشه تا من

لیک می‌دانم که گیتی را خدایی هست قادر
وه که حیرانم ز استبداد آن گیتی خدا من

گفتمش کفرست این گفتار ناسنجیده جانا
گرچه دارم با خدا،خود زین پریشان گفته‌ها من

هر عقوبت را دلیلی هر نکویی را جزایی
هست و چون بینی عقوبت،با خدا گویی چرا من

زیر سنگ آسیای چرخ دی خفتند یاران
گوییا امروز باشد نوبت ما،یا تو،یا من1



14 دی‌ماه 1345



1-درحالی که آماده تحمل جراحی در بیمارستان نفت می‌شدم طوفانی بی‌دوام از برف و باد برخاست و فرو نشست و من در حالی که بر «برانکار» خفته بودم بند اول این قطعه را ساخته بقیه را یکی دو روز بعد بر آن افزودم.

.
.
( دیوان-363/64 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر