مردی بلند رتبه ز ملک جهان برفت
وز خاندان ما پدری مهربان برفت
وز خاندان ما پدری مهربان برفت
رونقفزای محفل شعر و سخن بمرد
زیور طراز شاهد نطق و بیان برفت
زیور طراز شاهد نطق و بیان برفت
آن مظهر حقیقت ازین بارگه بشد
وان گلبن فضیلت ازین بوستان برفت
وان گلبن فضیلت ازین بوستان برفت
ویران شد آشیانهی شهر و ادب از آنک
آن مرغ نغمهگستر ازین آشیان برفت
آن مرغ نغمهگستر ازین آشیان برفت
او جان فضل بود و حریفان تمامتن
ما را ز تن چه فایده خیزد چو جان برفت
ما را ز تن چه فایده خیزد چو جان برفت
عمری به قدر یافت و زین دیر دیرسال
با چهرهیی گشاده و طبعی جوان برفت
با چهرهیی گشاده و طبعی جوان برفت
در خون نشسته بود دلش همچو غنچه لیک
چون گل شکفتهخاطر و نکهتفشان برفت
چون گل شکفتهخاطر و نکهتفشان برفت
ناموس شاعری ملک شاعران بهار
زی بارگاه قدس و در لامکان برفت
زی بارگاه قدس و در لامکان برفت
با چهرهیی که داشت ز رحمت نشانهها
خندان به سوی بارگه بینشان برفت
خندان به سوی بارگه بینشان برفت
چون اشک شوق بود صفابخش و تابناک
آن نور دیده کز نظر دوستان برفت
آن نور دیده کز نظر دوستان برفت
نشانده است گرد کدورت به خاطری
آن چشمهی صفا که ازین خاکدان برفت
آن چشمهی صفا که ازین خاکدان برفت
شد عقده بر زبان سخنپروران سخن
زان دم که آن سخنور شیرینزبان برفت
زان دم که آن سخنور شیرینزبان برفت
شادیفزای خلق جهان بود و زین جهان
با خاطری نشیط و دلی شادمان برفت
با خاطری نشیط و دلی شادمان برفت
شاد آنکه چون بهار در این تیرهخاکدان
روشنروان بیامد و روشنروان برفت
روشنروان بیامد و روشنروان برفت
پنداشتم که رفت بهار از جهان ولی
او از جهان نرفت جان از جهان برفت
او از جهان نرفت جان از جهان برفت
.
.
( دیوان-16-17 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر