۱۳۹۲ شهریور ۲, شنبه

دنیای بی‌غمی

اینجا دیار عشرت و دنیای بی‌غمی است
آراسته مناظر و پیراسته ز می است

چین بر جبین پیر و جوان نادرست از آنک
این سرزمین سرشته ز شادی و خرمی است

خرسند و خوش‌دل است همه کس به حد خویش
آری نشاط و شور نه در بیشی و کمی است

کو آن خیال‌پرور سکزی که بنگرد 1 
اینجا به دست خلق برات مسلمی است

اینجا همه ظرافت و شوخی و دلبری
اینجا همه عدالت و اخلاق و مردمی است

ما غرق خودپرستی و بیگانگی ولی
توفیق این گروه ز ارفاق و هم‌دمی است

عزم رحیل او سوی مریخ و مشتری
فکر مقیم ما پی وطواط و بلعمی است

گویم بهشت و نعمت جاویدش از من است
وین ادعا نتیجه نادانی و عمی است

من آدمی نخوانم ازین لحظه خویش را
کاحوال من نه درخور عنوان آدمی است

در راه خدمتی که نکردم به نوع خویش
من طایر بهشتم و پاستور جهنمی است؟



ژنو1336


1- اشاره به این قطعه ابوالفرج سکزی است:
عنقای مغرب‌ست درین دوره خرمی ..... خاص از برای محنت و رنج است آدمی
هرکس به قدر خویش گرفتار محنتی است ..... کس را نداده‌اند برات مسلمی

.
.
( دیوان-71/2 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر