۱۳۹۲ مرداد ۲۷, یکشنبه

رفت و نرفت از دلم

رفت و نهان شد ز چشم،روی دلارای او
رفت و نبوسیده ماند،خاک کف پای او

آمد و ننشست و رفت آن مه و بر جای ماند
در سر سودایی‌م آتش سودای او

آنکه سراپای اوست جلوه‌گه مهر و ناز
رفت و نرفت از دلم شوق سراپای او

گشته ز دیدار او سینه‌ی من جای عشق
گشته ز سودای عشق دیده‌ی من جای او

او همه لطف است و حسن،ما همه شوریم و سوز
اوست تمنای ما،چیست تمنای او

.
.
( دیوان-165/66 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر