۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

ببین

موج گیسو نگر،آرامِ بناگوش ببین
سایه و روشن آن زلف سمن‌پوش ببین

رقص اندام و پر افشانی پیکر دیدی
گوش بگشای و سخن‌گفتن گیسوی‌ش ببین

همچو گل‌برگ شکن‌یافته،در طره‌ی او
دم به دم جلوه‌گری می‌کند آن گوش،ببین

گر خموش است لب بوسه‌نوازش،غم نیست
دفتری ساخته از چشم سخن‌گوش ببین

ور به سردی نگرد سوی تو،افسرده مشو
سردی عشوه مبین،گرمی آغوش ببین

سخن تلخ ندیدم که بگوید،ور گفت
سخن تلخ رها کن،لب پرنوش ببین


رم 1336
.
.
( دیوان-161/62 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر