۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

آرزو دارم

آرزو دارم که باز آن روی زیبا را ببینم
آن رخ و آن چشم و آن بالای رعنا را ببینم

نقش رویای مرا،در چشم مشتاقم بخوانی
تا در آن چشمان جادو،نقش رویا را ببینم

قصه‌ها گفتم به سودای تو،با هم‌صحبتانت
تا نهان از چشم‌ها،آن روی زیبا را ببینم

پیش پای خویش را آسان نمی‌بینم کجایی
ای چراغ زندگی،تا عرش اعلی را ببینم

با من وحشی،نمی‌دانم چه کردی کاین زمان من
بهر دیدار تو،خواهم جمله دنیا را ببینم

دیدن روی تو ام بس نیست،کی باشد که یک‌دم
ای سراپایم فدایت،آن سراپا را ببینم

رخصتم ده تا نهان از مردمان آیم به سویت
وان اشارت‌های گرم عشرت‌افزا را ببینم

بر من،ای آیینه‌منظر،یک‌نفس امروز بگذر
تا در آن آیینه،ای گل،نقش فردا را ببینم

در دو چشم آسمانی رنگت،ای موجود عرشی
لحظه‌یی بگذار تا من،آسمان‌ها را ببینم

.
.
( دیوان-125 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر