بترس ای صبح از آه سحرگاهی که من دارم
حذر کن شمع من،از آتش آهی که من دارم
حذر کن شمع من،از آتش آهی که من دارم
طبیبا دل ز من برگیر و کار خویش آسان کن
نخواهم برد جان از درد جانکاهی که من دارم
نخواهم برد جان از درد جانکاهی که من دارم
تبه شد عمر در بیهوده گردیها،نمیدانم
کجا پایان پذیرد عاقبت راهی که من دارم
کجا پایان پذیرد عاقبت راهی که من دارم
مجدر گشت روی ماه و طبع شاعران زین پس
حکایت سر کنند از دلنشینماهی که من دارم
حکایت سر کنند از دلنشینماهی که من دارم
نویدم داد و بوسم داد و جام وصل داد اما
کجا خرسند گردد طبع خودخواهی که من دارم
کجا خرسند گردد طبع خودخواهی که من دارم
.
.
( دیوان-134 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر