۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

درود بر قرن‌های دور

خوش آن زمان که نام قضا و قدر نبود
وز نقش‌بند عالم هستی،خبر نبود

ز آن روز یاد باد که این تیره خاکدان
جز توده‌یی گداخته و پر شرر نبود

خوش آن زمان که جز حیوان‌های غول‌تن
فرمانروای بحر و خداوند بر نبود

زان روز یاد باد که میمون نیای ما
فکرش ز حد خوردن و خفتن به در نبود

بر چار پا ستاده و می‌رفت بر درخت
آنجا که نسیم صبا را گذر نبود

آن چار پا،دو پا شد و از پوستین خز
بیرون خزید و خر شد اگرچند خر نبود

با این‌همه سعید و جوان‌بخت بود از آنک
از رهزنان عقل،کسش راهبر نبود

با میوه‌های جنگل و با سبزه‌های دشت
خوش بود و غیر از اینش غذای دگر نبود

وانگه که گوشتخوار شد و وحشت آفرین
حرصش دهان گشاده و بی‌حد و مر نبود

امیال او غریزی و اندر حصار طبع
محدود بود و بار شعورش به سر نبود

در غار آرمیده و از کس حذر نداشت
کو را خمیر مایه‌ی بیم و حذر نبود

زر و گهر به دیده‌ی او خاک بود از آنک
حواش دل‌سپرده‌ی زرّ و گهر نبود

زر حاکم است بر زن و زن حکمران به مرد
زان روز یاد باد که زن بود و زر نبود

جز پوست پاره‌یی که بر سر ما در آن خزد
هیچش نبود و بر سر هیچش خطر نبود

بر دین و حزب و مسلک و قانون گذر نداشت
کش در درون تصور سود و ضرر نبود

فارغ ز چاه دوزخ و غافل ز باغ خلد
در مغز ساده‌اش اثری زین صور نبود

در ژرفنای جهلش نقش ادب نداشت
در تنگنای فکرش جای هنر نبود

در اختیار همسر و تشکیل خاندان
عقلش ز گربه و سگ بیشتر نبود

عریان نشسته با زن و فرزندگان از آنک
آگاهی‌اش ازین سنن بی‌ثمر نبود

نه مخبر از عفاف و نه آگه ز رهزنی
کس راهبر نبود و کس از ره به در نبود

سر روی زانوی زن و در دامن سرش
فکر جهیز دختر و جفت پسر نبود

نه حرص مال داشت نه حاجت به مال داشت
کو را نیاز و خواهش جز مختصر نبود

در زندگی به اندک خرسند بود و شاد
بسیار بین چو مردم کوته نگر نبود

بستر ز برگ و سفره ز سنگ و سبو ز دست
می‌کرد و بیش ازینش به چیزی نظر نبود

فرسوده مغز خویش نکردی ز فکر پوچ
یعنی فضا شناس و ستاره شمر نبود

هیچ آگهی ز گردش گوی زمین نداشت
هیچش خبر ز جذبه‌ی شمس و قمر نبود

این علم شوم ذره‌شکن را به سر نداشت
کو را خیال فتنه و سودای شر نبود

محدود بود نیکی و محدودتر بدی
وین خاکدان در آتش و خون غوطه‌ور نبود

با این همه تمدن ار نیک بنگری
خوشبخت‌تر ز مردم عهد حجر نبود

یا خود درین سراچه‌ی فرسوده از حیات
زان روز یاد باد که جنس بشر نبود

خوش بود آسمان و صفا داشت روی خاک
فرزند دم بریده‌ی میمون اگر نبود

.
.
( دیوان-19/20/21 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر