۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

گلی در سایه‌ی سنگ

ای گل به زیر سایه‌ی آن سنگ دل‌سیاه
با جامه‌ی سپید چه خوش آرمیده‌ای

چون آفتاب صبح سبک‌پای و سینه‌مال
در آن سیاه‌خیمه چه زیبا خزیده‌ای

دل‌دل کنان چو بینمت از لرزش نسیم
گویم کبوتری که ز شاهین رمیده‌ای

نی نی فرشته‌ای تو‌ و از بیم اهرمن
از پا فتاده‌ای که فراوان دویده‌ای

*          *          *

زان شاخ دل‌فریب جداشو که نرم‌نرم
زینجا برم به گلشن و مشکوی او تو را

اما به‌هوش باش که بی‌خویشتن کند
عطری ملایم از تن گل‌بوی او تو را

دیگر ز آشیانه‌ی خود یاد ناوری
گر آشیان شود سر گیسوی او تو را

*          *          *

او نیز چون تو ای گل خندان تازه‌روی
خاطر نواز و انجمن‌آرا و دلبرست

هرگز نگشته عاشق و گر دم زنی ز عشق
خندد که عشق مالک دل‌های بی‌درست

گوید: مخوان حکایت مجنون عامری
کاین جسم تازه زان سخن کهنه خوش‌ترست

*          *          *

ای گل تو طفل کوهی و فرزند کوه را
ناخوش بود ز دامن مادر جدا شدن

با آن دهان خاطره‌افروز گرم‌بوس
حیف است بوسه بر لب دل‌سرد او زدن

.
.
( دیوان-367/68 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر