شب به پایان رفت و روشن اختران
اندک اندک روی پنهان میکنند
آخرین دلدادگان از دلبران
نرم نرمک قصدِ هجران میکنند
لیک این افسردهی پندارجو
با خیال اوست گرم گفتگو
جویبار نازنین دامنکشان
زیر گلبن نغمهپردازی کند
غلتم اندر سبزه همچون سرخوشان
تا صبا با زلف من بازی کند
شبنم از روی گل و موی چمن
لرزد و افتد به روی موی من
از شن و از ماسه جویم دفتری
دفتری نمناک و ز انگشتان قلم
اشک شب همچون درخشان گوهری
میچکد آسان ز چشم صبحدم
زیر باران پردهسازی میکنم
با هوای دوست بازی میکنم
میدرخشد قطرههای تابناک
بر لب گلبرگ و گیسوی چمن
قطره قطره میچکد بر روی خاک
تا دود بر صفحهی اشعار من
گوهری ضایع نماید گنج را
رنجه سازد طبع گوهرسنج را
وه چه بیکس مانده و افسردهام
ای دریغ آن شادمانیها چه شد
نارسیده بر خزان افسردهام
نوبهاران کو جوانیها چه شد
ای جوانی گرچه ماهی بودهای
خوش رفیق نیمه راهی بودهای
زان همه یاران و یاری گستران
نیست کس را در جهان پروای من
یک نفر از خیل زیبا منظران
ننگرد بر روی نازیبای من
جمله ترکم کردهاند از خوب و زشت
لیک با من مانده طبعی چون بهشت
بعدِ من با شعر من زیبا رخان
بیدلان را مست و شیدایی کنند
من شوم خاموش و شیرین پاسخان
نغمهخوانی محفل آرایی کنند
عارفان با بانگ رود من خوشند
عشقبازان با سرود من خوشند
اقتباس از ترانههای بیلیتیس
.
.
( دیوان-306/07 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر