منعمی،از مال جهان بینیاز
قصد حرم کرد به صد عز و ناز
قصد حرم کرد به صد عز و ناز
همسفران،ریزهخور خوان او
گشته در آن بادیه،مهمان او
گشته در آن بادیه،مهمان او
همره آن جمع،پریشان دلی
بود،که درمانده به هر منزلی
بود،که درمانده به هر منزلی
زمزمه کردی که: تو با این حشم،
قاصد حجی،من درویش هم؟!
قاصد حجی،من درویش هم؟!
نزد خدا،ما و تو را فرق نیست؟
گفت:چرا،هست و ندانی که چیست
گفت:چرا،هست و ندانی که چیست
صاحب آن خانه،مرا خوانده است
سوی در خویش و تو را مانده است؟
سوی در خویش و تو را مانده است؟
دیده چو شایسته این خوان مرا
خانه خدا خواسته مهمان مرا
خانه خدا خواسته مهمان مرا
کعبه بود سجدهگه اغنیا
بر در این خانه،که گفتت بیا؟
بر در این خانه،که گفتت بیا؟
بادیه پر خار و تو را پا تهیست
بادیهپیما شدنت ابلهیست
بادیهپیما شدنت ابلهیست
حج نبود مردم درویش را
رنجه درین ره چه کنی خویش را؟
رنجه درین ره چه کنی خویش را؟
داد بدو پاسخ،آن نیکمرد
کای سر تو گرم و دلت گشته سرد
کای سر تو گرم و دلت گشته سرد
این همه لاف،از چه زدی خویش را؟
از چه شکستی،دل درویش را؟
از چه شکستی،دل درویش را؟
غرّه چو بر مال و تنعّم شدی
راه نبردی به سر و گم شدی
راه نبردی به سر و گم شدی
لاف زدی،لاف زدی،پر زدی
گام به بیراه تکّبر زدی
گام به بیراه تکّبر زدی
هست خیالت که خدا نیز،هم
مینگرد هیچ به بیش و به کم؟
مینگرد هیچ به بیش و به کم؟
فکر تو،جز فکر کج اندیش نیست
نزد خدا،حرف کم و بیش نیست
نزد خدا،حرف کم و بیش نیست
بس که تو رفتی ره مستکبری
گشتهای از اصل بصیرت،بری
گشتهای از اصل بصیرت،بری
چون سخن از خانهی عشق خداست
شاه همانجاست،که آنجا گداست
شاه همانجاست،که آنجا گداست
کار خدا،کار زر و زور نیست
هیچکس از خانهی او دور نیست
هیچکس از خانهی او دور نیست
جای من آنجاست که آنجا شه است
هر که جز این گفت،یقین گمره است
هر که جز این گفت،یقین گمره است
مال،در این خانه نیاید به کار
مال بنه،باطن صافی بیار
مال بنه،باطن صافی بیار
1-مانده است: باقی گذاشته است.
.
.
( دیوان-254 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر