گر نبود مال و بضاعت به دست
دختر من،ملک قناعت که هست
دختر من،ملک قناعت که هست
ور ز تنآسایی مشتی گدا
نام قناعت شده ننگ آشنا
نام قناعت شده ننگ آشنا
لیک قناعت صفت انبیاست
کار قناعت ز بطالت جداست
کار قناعت ز بطالت جداست
در ره اصلاح معاش ای عزیز
سعی کن و کار به افراط نیز
سعی کن و کار به افراط نیز
ور رهت ای دوست نیامد به بن
گرسنگی میکش و دزدی مکن
گرسنگی میکش و دزدی مکن
خوک و سگ از ظالم بیباک به
خون دل از لقمهی ناپاک به
خون دل از لقمهی ناپاک به
.
.
( دیوان-242 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر