روح شاعر چو غنچهیی نوخیز
در جهان خواستار لبخندست
در جهان خواستار لبخندست
گردد از ساغر طبیعت مست
که به گلهای باغ مانندست
که به گلهای باغ مانندست
* * *
روح او عطر ناشناختهییست
کز گل و سبزه درهم آمیزد
کز گل و سبزه درهم آمیزد
یا چو موجی لطیف و عشقآویز
که ز رفتار مهوشان خیزد
که ز رفتار مهوشان خیزد
* * *
خندهی کودکی شمیم گلی
بیخبر سوی خویشتن کشیدش
بیخبر سوی خویشتن کشیدش
چشمهیی خرد و سبزهیی نوخیز
مست رویا به آسمان بردش
مست رویا به آسمان بردش
* * *
جان من،این گل ارچه پژمردهست
میتوان تازه کرد و شادابش
میتوان تازه کرد و شادابش
زود میرست روح شاعر،هان
تا ز دستت نرفته دریابش
تا ز دستت نرفته دریابش
* * *
ای نوازشگران طرهی عشق
دل ما را نوازشی بکنید
دل ما را نوازشی بکنید
زان لب بوسه خواه شکر ریز
بهر ما نیز خواهشی بکنید
بهر ما نیز خواهشی بکنید
* * *
روح شاعر چو کودکی نوپا
بستهی مهر و مست لبخندست
بستهی مهر و مست لبخندست
از چه شادش نمیکنید آخر
روح شاعر به هیچ خرسندست 1
روح شاعر به هیچ خرسندست 1
1-عبارت«به هیچ خرسند»را چند نفر از شعرا به کار بردهاند از جمله درین بیت:
به بوسهیی ز دهان تو آرزومندم .......... فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم
.
.
( دیوان-393/94 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر