سلطان وقت خویشم،گر شاه ما تو باشی
بیگانه مانم از خلق،گر آشنا تو باشی
بیگانه مانم از خلق،گر آشنا تو باشی
خواهم که تا قیامت فرمانده وجودم
در این سرا تو باشی،در آن سرا تو باشی
در این سرا تو باشی،در آن سرا تو باشی
سرمنزل سعادت،دانی کجاست ای دوست
در هر کجا تو خواهی،در هر کجا تو باشی
در هر کجا تو خواهی،در هر کجا تو باشی
جز سوختن اگر نیست تقدیر خرمن من
آن برق خانمانسوز بگذار تا تو باشی
آن برق خانمانسوز بگذار تا تو باشی
در طالعم غباریست از بیوفا نگاری
دنیای من! چه خوشتر کان بیوفا تو باشی
دنیای من! چه خوشتر کان بیوفا تو باشی
.
.
( دیوان-172/73 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر