بر دوش ماست باری اگر آفریدهاند
مشتاق ماست داری اگر آفریدهاند
مشتاق ماست داری اگر آفریدهاند
ای رهگذار بادیه بر پای خود مترس
در چشم ماست خاری اگر آفریدهاند
در چشم ماست خاری اگر آفریدهاند
جز برگریز فصل خزان سهم ما نبود
باغی،گلی،بهاری اگر آفریدهاند
باغی،گلی،بهاری اگر آفریدهاند
سرگرم خرم دل امیدوار ماست
در آتشی شراری اگر آفریدهاند
در آتشی شراری اگر آفریدهاند
بنگر که به دیدهی ما جا نمیکند
خورشید من غباری اگر آفریدهاند
خورشید من غباری اگر آفریدهاند
آخر یکی بگوی که آن کار طرفه چیست
ما را برای کاری اگر آفریدهاند
ما را برای کاری اگر آفریدهاند
.
.
( دیوان-112 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر