ای یار ناشناخته دیدار من مجوی
ورنه ندامتی است که بر خود خریدهای
ورنه ندامتی است که بر خود خریدهای
در کارگاه فکر کنی نقش صورتی
زان کش ندیدهای رخ و نامی شنیدهای
زان کش ندیدهای رخ و نامی شنیدهای
پنداریش که روی چنین است و مو چنان
کو را به لوح فکر خود آنسان کشیدهای
کو را به لوح فکر خود آنسان کشیدهای
روزی ز در درآید و بینی که این نبود
آن کش ز آب و رنگ و خیال آفریدهای
آن کش ز آب و رنگ و خیال آفریدهای
خار کویر را چه گنه گر تو ای عزیز
صد دسته گل ز شاخهی اندیشه چیدهای
صد دسته گل ز شاخهی اندیشه چیدهای
.
.
( دیوان-459 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر