دیدم به دست باد گلی نو شکفته را
گفتم: ببین جوانی بر باد رفته را
گفتم: ببین جوانی بر باد رفته را
گل گفت: غم مخور که مکدر نمیکند
دست زمانه روح به پاکی شکفته را
دست زمانه روح به پاکی شکفته را
خوشتر که در غبار فراموشی افکند
امیدهای آتیه غمهای رفته را
امیدهای آتیه غمهای رفته را
رنگی ز عشق و سینهی ما دید آنکه دید
در شام تیره جلوهی ماه دو هفته را
در شام تیره جلوهی ماه دو هفته را
ما را دلی است بر کف و خوبان نمیکشند
در گوش عشق گوهر از اشک سفته را
در گوش عشق گوهر از اشک سفته را
تا آتشم به خرمن هستی نیفکند
در دیده افکنم دل آتش گرفته را
در دیده افکنم دل آتش گرفته را
تاریخ زندگانی من غیر شکوه نیست
خوشتر که ناشنیده گذارم نگفته را
خوشتر که ناشنیده گذارم نگفته را
در شعر نام خود نبرم تا برون برم
از یاد روزگار حدیث شنفته را
از یاد روزگار حدیث شنفته را
.
.
( دیوان-57/8 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر