من کیستم نمایشی از ضعف همتی
بیچاره مانده در بر هر قهر و صولتی
بیچاره مانده در بر هر قهر و صولتی
گردن نهاده بر خط هر ظلم و ظالمی
تسلیم گشته در بر هر جور و شدنی
تسلیم گشته در بر هر جور و شدنی
سرگشتهتر ز کودک گمکرده مادری
برگشتهتر ز لشکر برگشته رایتی
برگشتهتر ز لشکر برگشته رایتی
چون سنگی از فلاختن گیتی رها شده
پیوسته میرویم و نداریم نیتی
پیوسته میرویم و نداریم نیتی
هر چیز را به عرصهی هستی نهایتی است
ضعف من است آنچه ندارد نهایتی
ضعف من است آنچه ندارد نهایتی
در راه خدمتی که نکردم به نوع خویش
خواهم ز نوع خویش به هر لحظه خدمتی
خواهم ز نوع خویش به هر لحظه خدمتی
خدمت به ملک و ملت ننمودهام ولی
نازم بدین صفت که نکردم خیانتی
نازم بدین صفت که نکردم خیانتی
از سنگ هم خیانت و دزدی ندیدهام
وان سنگ را نبوده درین راه عزتی
وان سنگ را نبوده درین راه عزتی
بس راحتا که بردهام از رنج همگنان
وز من به همگنان نرسیدست راحتی
وز من به همگنان نرسیدست راحتی
بس نعمتا که خوردهام از خوان دوستان
وز خوان من نچیده یکی دوست نعمتی
وز خوان من نچیده یکی دوست نعمتی
ای بس حمایتا که ز همصحبتان خویش
دیدیم و کس نیافته از ما حمایتی
دیدیم و کس نیافته از ما حمایتی
بس قصه کز شهامت خود خواندهام ولی
من دانم و خدا که ندارم شهامتی
من دانم و خدا که ندارم شهامتی
مستوجب ملامت و درخورد ناسزاست
آن را که نیست همت و برجسته همتی
آن را که نیست همت و برجسته همتی
شایستهی ستایش و بایستهی ثناست
آن را که در بلا جگری هست و جراتی
آن را که در بلا جگری هست و جراتی
مرهم گذار خستهدلان شو بدین مناز
کز پنجهی تو نیست دلی را جراحتی
کز پنجهی تو نیست دلی را جراحتی
شایسته آنکه حاجت مردم روا کنی
ور نیست مر ترا به در خلق حاجتی
ور نیست مر ترا به در خلق حاجتی
.
.
( دیوان-40/1 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر