۱۳۹۱ دی ۱۲, سه‌شنبه

گدایی

پدر از خیرخواهی با پسر گفت
که: ای چشم پدر را روشنایی

مرو در راه بی‌حاصل که این راه
ندارد حاصلی جز بی‌نوایی

بکن فکری برای روز پیری
که می‌ترسم به عالم دیرپایی

ندان چند خواهی ماندن آخر
چنین در ابتدای ابتدایی

به کسب علم و دانش کوش کز آن
رسی بر هرچه خواهی جز خدایی

وگر دانش نخواهی صنعت آموز
که از مسکینی‌ات بخشد رهایی

تو هم از این گریزانی،هم از آن
چو دانشمندی از کیش بهایی

چه خواهی کرد پس ای جان بابا؟
جوابش گفت: بابا جان گدایی

.
.
( دیوان-453 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر