برد کسی قصه به سلطان غور
قصهیی از رنگ حقیقت به دور
قصهیی از رنگ حقیقت به دور
شاه بدو گفت به قهر آشتی:
سخت مرا سادهدل انگاشتی
سخت مرا سادهدل انگاشتی
قصهسرا گفت که: ای پادشاه
آرمت از شهر صفاهان گواه
آرمت از شهر صفاهان گواه
* * *
سال دگر پیک صفاهان رسید
نامه به تصدیق گواهان رسید
نامه به تصدیق گواهان رسید
قصهسرا خوش شد و جانی گرفت
ماند ز اقبال خود اندر شگفت
ماند ز اقبال خود اندر شگفت
گفت شه: آن قصه که اثبات او
این همه رنج آرد و خسران مگو
این همه رنج آرد و خسران مگو
.
.
( دیوان-225 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر