۱۳۹۱ دی ۲۳, شنبه

اندرز سلطان غور

برد کسی قصه به سلطان غور
قصه‌یی از رنگ حقیقت به دور

شاه بدو گفت به قهر آشتی:
سخت مرا ساده‌دل انگاشتی

قصه‌سرا گفت که: ای پادشاه
آرمت از شهر صفاهان گواه

*          *          *

سال دگر پیک صفاهان رسید
نامه به تصدیق گواهان رسید

قصه‌سرا خوش شد و جانی گرفت
ماند ز اقبال خود اندر شگفت

گفت شه: آن قصه که اثبات او
این همه رنج آرد و خسران مگو

.
.
( دیوان-225 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر