در طرف نور دهی تازهرو
بود و مکان جسته سه تنبل در او
بود و مکان جسته سه تنبل در او
مردم ده هر سه نفر را به ناز
جانب گرمابه کشاندند باز
جانب گرمابه کشاندند باز
تا که ببینند به پا و به دست
کیست از آن هر سه،که تنبل ترست
کیست از آن هر سه،که تنبل ترست
* * *
تافته شد گلخن و شد نرم نرم
چون دل دوزخ دل گرمابه گرم
چون دل دوزخ دل گرمابه گرم
حد حرارت چو به غایت رسید
تاب رفیقان به نهایت رسید
تاب رفیقان به نهایت رسید
یک تن از آنان حلزونوار شد
تا به سر بینه و از کار شد
تا به سر بینه و از کار شد
وان دگری گفت به های و به هو
سوختم آی،سوختم انصاف کو
سوختم آی،سوختم انصاف کو
یار سیوم دیده بدان دوست دوخت
گفت: بگو عبدللی نیز بسوخت 1
1-عبدللی:عبدالعلی
.
.
( دیوان-224 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر