برد آن فرشته صورت نیکو نهاد ما
ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما
ما را ز یاد خویش و جهان را ز یاد ما
گیرم میانهی من و او داوری کنند
از یار ما چگونه توان خواست داد ما
از یار ما چگونه توان خواست داد ما
نه مرد انتقامم و نه اهل کینهام
بدرود باد دشمن نیکو نهاد ما
بدرود باد دشمن نیکو نهاد ما
یاران برون کنید ازین سینه کینه را
کز دود غم سیه نشود روح شاد ما
کز دود غم سیه نشود روح شاد ما
از خون ما هم ار شده جامی دو نوش کن
تا بگذرد ز بام فلک نوشباد ما
تا بگذرد ز بام فلک نوشباد ما
آن طره را به چاک گریبان رها مکن
تا شام ما گرو برد از بامداد ما
تا شام ما گرو برد از بامداد ما
.
.
( دیوان-59 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر