با تو حدیثی کنم از راه پند
گر همه دشوار بود،کار بند
گر همه دشوار بود،کار بند
دختر من،شوی تو را مادری است
کش نه همآواز و نه همبستری است
کش نه همآواز و نه همبستری است
شوهر او،چون ز جهان رخت بست
خوشدل ازین بود که فرزند،هست
خوشدل ازین بود که فرزند،هست
او پسری،تاج سری،داشتهست
بهر دل خود،پسری داشتهست
بهر دل خود،پسری داشتهست
لانه و کاشانهی وی،خاص او
جان و دلش،خانهی اخلاص او
جان و دلش،خانهی اخلاص او
چون ز در خانه فراز آمدی
در برِ مادر،به نیاز آمدی
در برِ مادر،به نیاز آمدی
حاجت خود یکسر ازو خواستی
سفره ازو،بستر ازو خواستی
سفره ازو،بستر ازو خواستی
زن که دهد جان به ره آن و این
در ره فرزند،چه ریزد،ببین!
در ره فرزند،چه ریزد،ببین!
* * *
دخترکی غافل ازین داد و دود
آمد و این جمله ازو درربود
آمد و این جمله ازو درربود
اینک از آن محفل فردوسوش
مانده به جا پیرزنی آهکش
مانده به جا پیرزنی آهکش
جای چنین زن،چو نهی خویش را
چوب زنی،طبع کجاندیش را
چوب زنی،طبع کجاندیش را
او نه فرشتهست،نه اهریمن است
همچو من و همچو تو،او هم،زن است
همچو من و همچو تو،او هم،زن است
حور شوی،حور شود،بیسخن
ور تو شوی،دیو،شود اهرمن!
ور تو شوی،دیو،شود اهرمن!
* * *
عزت خود را به رخ او مکش
خاطر بیچاره،به هیچ است خوش
خاطر بیچاره،به هیچ است خوش
.
.
( دیوان-252 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر