بر کنار چشمهیی در پای کوهی زیر بیدی
گشت زیباخیمهیی برپا به زیبا خیمهگاهی
گشت زیباخیمهیی برپا به زیبا خیمهگاهی
چشمهیی چون روح کودک،چشمهیی چون اشک شادی
نرمنرمک جسته در آغوش سنگ و سبزهراهی
نرمنرمک جسته در آغوش سنگ و سبزهراهی
چشمهیی خندان و در آن چشمه آبی آسمانی
همچو چشمی آسمانی کاندر آن خندد نگاهی
همچو چشمی آسمانی کاندر آن خندد نگاهی
بوی گلها را ز صحرا باد عطرافشان رساندی
سوی کوهستان و کوهستاننشینان گاهگاهی
سوی کوهستان و کوهستاننشینان گاهگاهی
رقصها میدید چشمم،نغمهها میچید گوشم
از خرام هر نسیمی،از زبان هر گیاهی
از خرام هر نسیمی،از زبان هر گیاهی
خسرو سیارگان گردونهی زر پاش خود را
برد از صحرا به کوه آنسان که میزیبد ز شاهی
برد از صحرا به کوه آنسان که میزیبد ز شاهی
از گلوی آسمان چون لقمهیی سوزان فرو شد
وز سر کهسارها برخاست چون زرینکلاهی
وز سر کهسارها برخاست چون زرینکلاهی
اختران تک تک به گردون چهره کردند آشکارا
هیچ سرداری ندید از این پریشانتر سپاهی
هیچ سرداری ندید از این پریشانتر سپاهی
آسمان عمقی فراوان داشت وندر دامن او
هر یک از انجم به سان اخگری در قعر چاهی
هر یک از انجم به سان اخگری در قعر چاهی
چشمه روشندل شد از شمعی که شد در خیمه روشن
چون فروغ صبحدم در مردم چشم سیاهی
چون فروغ صبحدم در مردم چشم سیاهی
آب میلرزید و عکس شمع میلرزید و من هم
کان پریوش در کنارم بود و در خاطر گناهی
کان پریوش در کنارم بود و در خاطر گناهی
گفتمش هرگز ترا لرزیده دل در سینه ای گل
سر به زیر افکنده و با آهنگ لرزان گفت:گاهی
سر به زیر افکنده و با آهنگ لرزان گفت:گاهی
دفتر عشق و جنون آغاز شد اینسان و دانم
هیچ عشقی را نبودست این چنینن دلکشگواهی
هیچ عشقی را نبودست این چنینن دلکشگواهی
.
.
( دیوان-425/26 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر