دلم در دام آن زلف پریشانست و میدانی
لبم دور از لبت منزلگه جانست و میدانی
لبم دور از لبت منزلگه جانست و میدانی
مرا از این پریشانتر نخواهی دید و میدانم
که چون مویت سراپایم پریشانست و میدانی
که چون مویت سراپایم پریشانست و میدانی
خراش ناخن مرگست چین بر روی و میبینی
کتاب عمر من نزدیک پایانست و میدانی
کتاب عمر من نزدیک پایانست و میدانی
به دیداری مرا شرمنده کن جانا که جان بی تو
درون سینه چون ناخواندهمهمانست و میدانی
درون سینه چون ناخواندهمهمانست و میدانی
نهانی سوختم از آتش حرمان و خرسندم
که راز عشق من از خلق پنهانست و میدانی
که راز عشق من از خلق پنهانست و میدانی
غلط کردم خطا گفتم که گفتم:دوستت دارم
ازین دعوی سراپایم پشیمانست و میدانی
ازین دعوی سراپایم پشیمانست و میدانی
1339
.
.
( دیوان-1881/82 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر