۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

می‌دانی

دلم در دام آن زلف پریشان‌ست و می‌دانی
لبم دور از لبت منزل‌گه جان‌ست و می‌دانی

مرا از این پریشان‌تر نخواهی دید و می‌دانم
که چون مویت سراپایم پریشان‌ست و می‌دانی

خراش ناخن مرگ‌ست چین بر روی و می‌بینی
کتاب عمر من نزدیک پایان‌ست و می‌دانی

به دیداری مرا شرمنده کن جانا که جان بی تو
درون سینه چون ناخوانده‌مهمان‌ست و می‌دانی

نهانی سوختم از آتش حرمان و خرسندم
که راز عشق من از خلق پنهان‌ست و می‌دانی

غلط کردم خطا گفتم که گفتم:دوستت دارم
ازین دعوی سراپایم پشیمان‌ست و می‌دانی


1339
.
.
( دیوان-1881/82 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر