۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

مگر

گره کن طره را ای شب،مگر ماهی برون آید
بسوزان سینه را ای غم،مگر آهی برون آید

نپندارم که نوری بر شب تار من افشاند
هم ار چون ماه نخشب،ماهی از چاهی برون آید

بجز حرمان نخواهد یافت از یغمای من سودی
اگر دزدی به راهم از کمین‌گاهی برون آید

به زیر بار غم جانا نفس را تازه می‌سازم
ز چاک سینه‌ام آهی اگر گاهی برون آید

چو گفتم:کیست در این خانه،خندان دایه‌اش با من
بگفتا:جان توست ای دوست،گر خواهی برون آید

.
.
( دیوان-117/18 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

فرزند

نخل تو ای باغ برومند عشق
شاخ نو آورد ز پیوند عشق

طفل تو مولود مبارک‌دمی است
هم‌چو تو در عالم خود عالمی است

سینه،درخشنده‌تر از آینه
نقش پذیرنده‌تر از آینه

رشته‌ی گهواره چو در مشت توست
جنبش عالم به سر انگشت توست 1

گر تو هنرجوی و خردور شوی
دخترکم،نابغه‌پرور شوی

نابغه هم چون تو بنی‌آدم است
من چه کنم نابغه‌پرور کم است

رو که دهد شاخ تو شیرین بری
نابغه گر نیست بلند اختری

آتشی اندر دلش افروخته
خرمن تاریکی ازو سوخته

اوست کنون کوچک و عالم بزرگ
لیک چو عالم شود او هم بزرگ


*          *         *


عزت مادر نه ز پر زادن‌ست
عضو مفیدی به جهان دادن‌ست

ماند اگر دامن مادر تهی
به که در او کودک بی‌فر،نهی

کودک نوخاسته خربنده نیست2
 خون خورد ار گوهرش ارزنده نیست

خجلت خربندی او خود نخواست
محنتش از مادرِ خربنده زاست

عزت و ناکامیش از مادر است
مادر بی‌عقل بلاپرور است

مادر،نادان و پدر،بی‌خرد
طفلک مسکین به که روی آورد
 

*          *          *


آن‌که بهایی دهدش از نخست
دختر من دست گوهرساز توست

اوست گوهر،دست تو گوهرتراش
گوهر بی‌آب و بها گو مباش


*          *          *


الغرض آن کار که بایسته است
پرورش کودک شایسته است



1-ناپائون گفته است: مادر به یک دست گهواره را می‌جنباند و به دست دیگر عالم را
2-خربنده: کسی که خر به کرایه دهد
.
.
( دیوان-249/50 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

شکرگزاری از پاکستان

نسیما خیز و شورافزا پیامی
به ایران‌دوستان ز ایرانیان بر

ز فرزندان این کشور سلامی
به پاکستان و پاکستانیان بر

ثناخوان شو بر آن مرز بهشتی
که ایمن باد از بی‌داد و زشتی


نثاری ای نسیم نافه گردان
برافشان محفل روحانیان را

درودی از در1 آزادمردان
ببر آزاده‌پاکستانیان را

بگو با آن برادر زین برادر
که ای از صد برادر مهربان‌تر


درین پیکار مرگ و زندگانی2
 که بادا دست داور یاور ما

شدند آزادگان چونان که دانی
جوان‌مردانه یاری‌گستر ما

شما هم راه حق‌کیشی گرفتید
بسی بر دیگران پیشی گرفتید


سرود مهر و وحدت ساز کردید
شما ای دوستان هندوستان هم

کتاب حق‌پرستی باز کردید
شما،آزادمردان جهان هم

ولی مهر شما رنگی دگر داشت
نوای دوست آهنگی دگر داشت


اگر ما را در این پیکار جان‌کاه
شکست افتد شکستی بی‌دوام است

که جنگ حق و باطل،خواه و ناخواه
حق انجام است و این ما را تمام است

چه بیمی،هستی از کف دادگان را
چه باک از نیستی آزادگان را


الا تا کج نپنداری که ایران
بحمدلله قوی هست و زبون نیست

زبونی نیست در کار دلیران
دلیران را هراس از سیل خون نیست

ندارد بیمی از مرگ آن‌که داناست
ور از مردن نپرهیزد تواناست


1-ازدر:شایسته،درخور،سزاوار
2-در موضوع ملی شدن نفت


20خرداد1330
.
.
( دیوان-307/08 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۶, شنبه

انداخت (غزل*)

ما را چو رقیب از نظر لطف وی انداخت
رفتیم بدانجا که عرب رفت و نی انداخت

روشن نشد از تیرگی بخت که ایام
برداشت کی از خاکم و بر خاک کی انداخت

بی‌برگ و برم چون چمن‌آرای محبت
سرسبزی ما را ز بهاران به دی انداخت

غیر از تو که بی‌داد به ما می‌کنی ای دوست
پرورده‌ی خود را کسی از دست نینداخت

ما را ز صفاهان فلک از روی حسادت
برداشت ز کوی وی و در خاک ری انداخت



*این سروده در کتاب خاشاک با نام "غزل" نام‌گذاری شده است.
.
.
( دیوان-65/6 )
( خاشاک-248 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

حسود بدبخت است

تیره‌درونی که حسد پرورست
از حسد خویش به رنج اندرست

به که دگر دل نخراشد کسش
زانکه همان رنج حسادت بسش

.
.
( دیوان-246 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

تحمل

در بر گستاخ تحمل خوش‌ست
نیش زند خار ولی گل خوش‌ست

یار تو گر با تو هماهنگ نیست
چون تو درِ صلح زنی جنگ نیست

رستن اگر خواهی ازین ماجرا
او چو سر افراخت تو کوته بیا

.
.
( دیوان-244 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

دل پیر

مگر نهاده خدا در زمان خلقت من
درون سینه دل پیر خسته‌جانی را

دلی که برق‌صفت برده از دیار وجود
به سوی پیری و سوی عدم جوانی را

و گرنه گرد نسازد به عمر کوته من
دل جوان به جوانی،غم جهانی را

.
.
( دیوان-446 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

مست بی‌خواب

امشب ز دست شور شرابم نمی‌برد
یا مست آن دو چشمم و خوابم نمی‌برد

من بسته‌ی محبت و مفتون الفتم
وز درگه تو خشم و عتابم نمی‌برد

ویرانه شد سرای دل ای سیل غم ولی
جز گنج عشق ره به خرابم نمی‌برد

مال و مقام و نام،حجاب حقیقت است
شادم که فقر سوی حجابم نمی‌برد

ای سیل فتنه در غم بنیاد من مباش
من کوه استوارم،آبم نمی‌برد

.
.
( دیوان-103 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۱, دوشنبه

مرگ

ای غول سیاه‌جامه ای مرگ
تا چند صلای ترک‌تازی

تا کی به سرشک سوگواران
لبخند زدن به بی‌نیازی

این باد غرور کبریا چیست
آن خنده‌ی زشت جان‌گزا چیست



با صولتی آسمانی ای مرگ
مرعوب کنی دلاوران را

در هم پیچی به بی‌نیازی
طومار غرور سروران را

وندر نظرت جهان‌گشایان
بی‌ارج‌ترند از گدایان



گر مایه‌ی وحشت جهان‌ست
آن پیکر نحس اسنخوانی

بر خاطر مردم خردمند
بار تو نمی‌کند گرانی

رو مرحم زخم خستگان باش
حقی تو ز دل‌شکستگان باش



نیروی تو سخت و سهمگین نیست
سوگند خورم به جانت ای مرگ

در دست تصادف‌ست و تقدیر
شمشیر جهان‌ستانت ای مرگ

ای مرگ تویی بدین جسارت
مامور سیاست و تجارت

.
.
( دیوان-302 )

۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

جای پا

به‌جای او بماند جای او به من ..... وفا نمود جای او به‌جای او ( منوچهری )

دیشب پی وداع درین باغ و این چمن
او بود و من،که جان و تن من فدای او

آنجا کنار برکه به دامان آن درخت
تا نیمه‌شب به دامن من بود جای او

مه در میان ابر شناور به دلبری
ما هر دو محو چهره‌ی عشق‌آشنای او

شد موج‌زن نوای غم‌انگیز مرغ حق
در باغ و در سکوت پر از کبریای او

بر سینه‌ام نهاد سر نازنین و گفت
آه از نوای مرغ شباهنگ و وای او

رخ بر رخش فشردم و اشکم فرو چکید
در ظلمت شبانه به روشن‌لقای او

ناگه دوید بر سر مژگان دلکشش
اشکی؟ نه،گوهری که ندانم بهای او

ابری سیه‌سپید بر اینجا گذشت و ریخت
آبی ز دیده بر سر بستان‌سرای او

لختی به گرد برکه قدم زد حبیب من
چون شمع و من چو سایه روان از قفای او

این جای پای اوست که بر خاک نم‌زده
مانده‌ست تا به یاد من آید وفای او

او صبح‌دم بسیج سفر ساخت وین زمان
در دست من نمانده مگر جای پای او

.
.
( دیوان-460/61 )