امشب ز دست شور شرابم نمیبرد
یا مست آن دو چشمم و خوابم نمیبرد
یا مست آن دو چشمم و خوابم نمیبرد
من بستهی محبت و مفتون الفتم
وز درگه تو خشم و عتابم نمیبرد
وز درگه تو خشم و عتابم نمیبرد
ویرانه شد سرای دل ای سیل غم ولی
جز گنج عشق ره به خرابم نمیبرد
جز گنج عشق ره به خرابم نمیبرد
مال و مقام و نام،حجاب حقیقت است
شادم که فقر سوی حجابم نمیبرد
شادم که فقر سوی حجابم نمیبرد
ای سیل فتنه در غم بنیاد من مباش
من کوه استوارم،آبم نمیبرد
من کوه استوارم،آبم نمیبرد
.
.
( دیوان-103 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر