۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

مگر تو نبودی؟

آن‌که به ناز و نیاز و لابه و سوگند
برد دل از دست من مگر تو نبودی

آن‌که به دامان من گریستی از شوق
می‌زده در این چمن مگر تو نبودی

آن‌که شدی غنچه تا به ناز درآید
هم‌چو گل از پیرهن مگر تو نبودی

آن‌که سراپا مطیع خواهش من بود
بی‌خبر از خویشتن مگر تو نبودی

وان‌که دلم را شکست و چشم وفا بست
ای بت پیمان‌شکن مگر تو نبودی

وان‌که ازو پای‌مال دست ستم شد
عشق من،ای عشق من،مگر تو نبودی

.
.
( دیوان-457 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر